فکر کنید و ایجاد نمائید و بجنبید و مبارزه کنید.
روشنفکر مأیوس: مبارزه مبارزه برای چه لازم است که من برای برنامه اجباری، طبیعت برنامهای که بزور برای ما معین شده است سینه بزنم؟ ما فقط دستگاههای خودکاری هستیم که باید نسل را ادامه بدهیم. بیش از این برای ما حسابی باز نشده است، بقیه قراردادها و گول زنگهایی است که برای خودمان درست کردهایم مگر شما مرگ را فراموش میکنید و وقتی این سایه غلیظ روی بساط رنگین شما میافتد از آنها چه چیز باقی میماند؛ اشکال مبهم تیره و شوم! تمام کوششها وهیجانها و فلسفههای شما در مقابل لاشه یك مرده به یك عمل لغو و مسخره و مضحکی بدل می. شود مرگ باطل و بیسر انجام و مضحك بودن زندگی را ثابت می. کند جایی که مرگ اصل است زندگی چه نقشی می خواهد بازی کند انسانها مانند مثل افلاطونی فقط سایههایی هستند که پیش از فرورفتن در ظلمت غار جلو چشم ما میرقصند و شلنگ میاندازند و جوش و جلا میزنند. درست است که این فلسفۀ تکرار شدهای، است، ولی حقیقتی است جاویدان.
فرد حزبی: آهنگ کلام شما بکلی عوض شده حالا وقتی فکر میکنم میبینم تناقضی در گفتار شماست که باید آشکارش کنم در ابتدای صحبت خود می گفتید که چرا ما در مبارزه محکم نرفتیم و شکست خوردیم؛ چرا بیگیر و لجوج نبودیم. حالا نه فقط مبارزه نه فقط زندگی بلکه تمام فعالیت بشری را در مقابل سر نوشت شوم مرگ گذاشته آنها را به لغو و مسخره بودن محکوم کردهاید. معمولاً این احساسات نوع اخیر است که به صورت احساسات نوع اول تظاهر می کند. یعنی آن احساسات شماتتآمیز اول صورت قانونی شده همین ذهنیات تلخ و ناهموار است. حالا هر طور این که شما مرگ را به میان کشیدید و گفتید این حکم بطلان تمام فعالیتهای زندگی است به راه درستی نرفتهاید. یك دفعه بیائیم با شما فرض کنیم که در قبال سکوت و سکون نیستی. جنبش هستی چیز ناقا بلی است و نباید جدی تلقی شود ولی بالاخره شما با این فرضیه که پیدایش بشر و ادامه زندگی را نتوانستهاید مانع شوید و اگر بشر و زندگی بشری موجود باشد پیدایش نزاعی در راه انتظام دادن به این زندگی حتمی است. ما برسر گورهای خود ناچار باید بکوشیم تا از مفهوم حیات به آن بهترین نحوش استفاده کنیم.