برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۶۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

شیشهٔ پنجره‌ها میلرزد
تا که او نعره‌زنان میآید
بانگ سر داده که کو آن کودک
گوش کن، پنجه به در میساید

نه برو، دور شو ای بدسیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
کی توانی بربائیش از من
تا که من در بر او بیدارم

ناگهان خامشی خانه شکست
دیو شب بانگ برآورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست، گناه

دیوم اما تو ز من دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده
آه، بردار سرش از دامن
طفلک پاک کجا آسوده؟