آن شب یا شب فردایش به تفلیس رسیدیم. من در آنجا خود آموزی (ساما اوچیتل[۱]) خریده درس روسی را دنبال کردم. در اینجا دو روز مانده به باکو رفتیم. در باکو آشنایان بسیار داشتم، ولی کاری پیدا نکردم. از آنجا به کشتی نشسته به عشقآباد رفتم. میخواستم به سرخس بروم کسانی گفتند: جای کوچکی است. بهتر دانستم به مشهد روم و آنجا را نیز دیده بازگردم. با آقا میرزا علی همراهی نموده از راه «خاکستر» روانه مشهد شدیم. چهار روز با استر از جنگلها و کوهها میگذشتیم. در مشهد یکماه مانده بازگشتم. این بار نیز در باکو چند روزی جستجو کار کردم. ولی فیروز نگردیده آهنگ تفلیس کردم.
۲۴) چگونه در تفلیس درنگ کردم
در تفلیس این بار زمینه نیکی پیش آمد. چگونگی آنکه اسماعیل حقی که از آزادیخواهان بسیار تندرو میبود، مغازهای برای کتابفروشی میداشت. من یکی دو بار برای کتاب خریدن به مغازهاش رفتم. چون از سخنان من مرا آزادیخواه شناخت، از در دوستی درآمد و در زمان کمی مرا با آزادیخواهان آنجا آشنا گردانید. در قفقاز در آن هنگام با همه سختگیریهای دولت تزاری، آزادیخواهان از مسلمان و گرجی و روس با یکدیگر همدست و همراز میبودند. در آنروزها یکدسته از خانهای اوجارا[۲] در تفلیس می زیستند. اینان که خاکشان نزدیک به سرحد عثمانی می بود، به یاری آن دولت برخاسته با روسیان جنگیده و کاری نتوانسته دستگیر افتاده به تفلیس آورده شده بودند که برخی آزاد و برخی هنوز در بند میزیستند. کسانی از اینها نیز با من همبستگی یافتند و همه گونه دلبستگی نشان میدادند.
با این همبستگیها به آن شدم که در تفلیس بمانم و در یکی از آموزشگاههای روسی یا ایرانی درس گفته زندگانی کرده، در آن میان کوششهای آزادیخواهانه را دنبال کنم. از تفلیس و از مردمش بسیار خوشم میآمد. از مردم مهربانی و خونگرمی بسیار میدیدم. از آنسو از رشته دانشها بازنایستاده گذشته از زبان روسی که دنبال می کردم روزی چند ساعت به باغ گیاهشناسی (ژاردن بوتانیک) که جایی بسیار بزرگ و بسیار دلکش میبود رفته با گردش و جستجو درباره درختها و گیاهها بسر میبردم. شبها نیز به نشستهای آزادیخواهان رفته برای شام خوردن و خوابیدن به میهمانخانه باز میگشتم. در تندرستی نیز بسیار پیش رفته بودم که هر کسی میدید از خشنودی بازنمیایستاد.