لوی شانزدهم نباشد محمدعلیشاه باشد، ما حاضریم اینرا بمحاکمه بکشیم.
یکنفر طلبه بپا ایستاده گفت: حضرات میدانید ماها در اینمدت از دست سلاطین قاجاریه چها کشیدهایم؟!... بنا کرد از فتحعلی شاه و محمد شاه گفتن. نوبت بناصرالدینشاه رسید از هر جا داد زدند خدا قبر او را پر از آتش کند. مظفرالدینشاه را رحمت و دعا گفتند. آخر گفت الان در دست یکنفر خبیث گیر کردهایم. یکمرتبه صداها بلند شد ما چنین پادشاهی نمیخواهیم. ما پسر امالخاقان را نمیخواهیم.
یکخانی بپا ایستاده گفت: میدانید فرق مرده با زنده چیست؟.. مرده احساس درد نمیکند، و اگر دست و اعضای او را ببرند. درک نمی کند. اما زنده متألم میشود. سپس گفت: ما ایرانیان مرده بودیم ولی اکنون زنده شدهایم و روح بابدان ما دمیده شده. برادران ما را آذربایجان قتل و غارت میکنند مثل اینست که دست ما را میبرند، چشم ما را میکنند، ما نباید تحمل کنیم.
میرزا احمد خان نامی گفت: ما فعلا از شاه دو چیز میخواهیم: اول اینکه بزودی هر چه تمامتر از تبریز ترضیه بیاورد. دوم اینکه رحیم خان را بما سپارد تا در جلو این عمارت او را بدار کشیم و الا باید خود شاه بدار کشیده شود. صداها بلند شده گفتند: حرف اینست.
در طهران بیست و یکباب مکتبخانه بطرح جدید است. شاگردان تمامی آنها با علم مخصوص وارد شده هر یکی در طرفی صف کشیده خطابهها خواندند. یکنفر بچه دوازده ساله سرش را بلند کرده بوکلا که در تالار فوقانی بودند خطاب کرده گفت: «ای وکلای ملت، ای بزرگان ما، شما نگویید ما عمر خودمان را راندهایم و از ما گذشته آخر ما صغیریم و از دست ما هیچ چیز نمیآید شما را قسم میدهیم بخدا ما را در چنگ استبداد نگذارید. برای آینده ما فکری کنید» بیکمرتبه جماعت بگریه افتادند بحدی شیون شد که مثل روز عاشورا..»
تا اینجاست نوشتههای مرد آذربایجانی. بدینسان مردم با سخنرانی و خروش و گله و گریه روز میگزاردند، و چشم براه بازگشت دو سید و نمایندگان آذربایجان از دربار میداشتند.