بود جواب پرکساسپس در باب عقیدۀ پارسیها دربارۀ کبوجیه و او در خشم شده چنین گفت: «از این حرف آنها پس معلوم میشود، که مرا بیعقل و احمق میدانند.
در این صورت حرف سابق آنها دروغ بوده». توضیح آنکه، سابقا در موقع شوری با کرزوس و بعض پارسیها، کبوجیه پرسیده بود، که عقیدۀ پارسیها دربارۀ او و پدرش کوروش چیست و آنها گفته بودند، که او بهتر از پدرش است، چه او مالک تمام چیزهائی است، که پدرش داشت، بعلاوه تسلط بر مصر و دریاها. کرزوس، که در این مجلس مشورت حاضر بود، با پارسیها هم عقیده نشده و چنین گفته بود:
«پسر کوروش، به عقیدۀ من، تو با پدرت مساوی نیستی، چه او پسری مانند تو گذاشت و تو هنوز پسری مانند خودت نداری» این حرف کرزوس کبوجیه را خوش آمده و آن را تصدیق کرده بود. بنابراین، وقتی که پرکساسپس چنان جوابی داد، کبوجیه حرف پارسیها را به یاد آورده به پرکساسپس چنین گفت:
ببین، پارسیها درست میگویند یا حماقت خودشان را نشان میدهند، اگر من تیری بطرف پسرت، که در درگاه ایستاده، بیندازم و درست بوسط قلب او اصابت کند، معلوم خواهد شد، که حرف پارسیها پوچ است و اگر به نشانه نزنم، حرف آنها راست است و من روحا ناخوشم. پس از این حرف زه کمان را کشیده تیری بطرف آن جوان انداخت و، چون او افتاد و مرد، کبوجیه امر کرد، تن او را شکافتند و معلوم شد، که تیر بقلب او خورده. در این حال کبوجیه غرق شادی شده به پرکساسپس گفت: آیا به تو ثابت شد، که من دیوانه نیستم؟ بلکه دیوانه خود پارسیها هستند. بگو، آیا کسی را دیدهای، که مانند من تیر به نشانه بزند؟ پرکساسپس، چون دید، که کبوجیه دیوانه است، از ترس اینکه مبادا جان خودش هم بخطر افتد، جواب داد: شاها، من تصوّر میکنم، که خدا هم نتواند اینطور تیر به نشانه بزند. چنین بود جنایتی، که کبوجیه مرتکب شد. دفعۀ دیگر او حکم کرد دوازده نفر از نجبای پارس را گرفته زندهبگور کنند. کرزوس