که مانند او باشم. فقط یک چیز برای من مشکل است. از چه علامتی تو خواهی دانست، که از خیر تو من مشعوفم، آیا لازم است دست بزنم، یا بخندم و یا کار دیگر کنم؟». ارتهباذ در این موقع گفت: «باید رقص پارسی کرد» و خندۀ حضار درگرفت. بعد چون شام بطول انجامید، کوروش به گبریاس گفت: «آیا اکنون تو حاضرتری دخترت را به یکی از اشخاصی، که در اینجا نشستهاند، بدهی، یا وقتی که تو تازه نزد ما آمده بودی؟» گبریاس گفت: «آیا من هم باید حقیقت را بگویم؟» - «البته سؤال را برای جواب دروغ نمیکنند» - «پس بدان، که من امروز حاضرترم» - «آیا میتوانی بگوئی، که چرا حاضرتری؟» - «البته» - «پس بگو» - «آن روز مردانی دیدم، که تحمل خستگیها و مخاطرات را میکردند و امروز میبینم، که همین مردان با فروتنی سعادت را تحمل میکنند و بدان، ای کوروش، مشکل است کسی را یافت، که تحمل خوشبختی را به از بدبختی بکند، زیرا عادتا سعادت شخص را گستاخ میکند و بدبختی او را محجوب میسازد». کوروش گفت: «هیستاسپ، آیا شنیدی، که گبریاس چه گفت؟» - «بلی، شنیدم، به خدا قسم، که اگر گبریاس غالبا از این حرفها بزند، من بیشتر خواهان دختر او خواهم شد، تا اینکه گلدانهایش را بچشم من بکشد». در این موقع گبریاس گفت: «من از این نوع اصول و اندرزها بسیار نوشتهام و، اگر تو دختر مرا ازدواج کنی، از نوشتههای خود تو را محروم نخواهم کرد، امّا راجع به جامها، چون میبینم، که تو طالب آنها نیستی، فکر میکنم، که آیا بهتر نیست این جامها را به کریسانتاس بدهم، تا چنانکه جای تو را دارد، جامها را هم دارا باشد». در این وقت کوروش گفت: «ای هیستاسپ و ای کسانی که اینجا نشستهاید، هر زمان خواستید زن بگیرید، بمن رجوع کنید و خواهید دید، که چقدر از من راضی خواهید بود». گبریاس - «اگر کسی بخواهد دخترش را شوهر بدهد، بکی رجوع کند؟» کوروش - «باز بمن، زیرا من در این کار هنرمندی خاصی دارم». کریسانتاس پرسید «چه هنرمندی؟» کوروش - «من میدانم، که چطور زن و شوهر را باهم جور کنم» - «تو را به خدا،