به عقیدۀ تو اکنون چقدر طلا میداشتم؟». کرزوس مبلغ خطیری ذکر کرد و کوروش چنین گفت: «کرزوس، شخصی را، که مورد اعتماد تو است، با هیستاسپ نزد دوستانم بفرست. تو هم ای هیستاسپ، به دوستان من بگو، کوروش میگوید، که من برای کاری پول لازم دارم - واقعا هم لازم دارم - هرکس، هرچه بیشتر میتواند کمک کند، بدهد و آنچه میدهند نوشته و مهر کرده به فرستادۀ کرزوس بسپارند». بعد کوروش کاغذهائی به دوستان خود راجع باین مطلب نوشته و مهر کرده به هیستاسپ داد و ضمنا نوشت، که این شخص یکی از دوستان او است. هیستاسپ روانه شد و چیزی نگذشت، که برگشت و پولهایی که داده بودند آورد و، چون کرزوس حساب کرد، دید، مقدار طلائی، که فرستادهاند، بیش از مبلغی است، که به عقیدۀ او کوروش میتوانست جمع کند، اگر زیاد به دوستانش نمیداد. پس از آن کوروش گفت:
«اکنون تو دانستی، که من اینقدر هم، که تو گمان میکردی، فقیر نیستم؟ تو میخواهی، که من ثروت خود را جمع و حسد و بغض مردم را زیاد کنم و بعلاوه برای حفاظت آن مستحفظینی بگمارم. دوستان من مستحفظین مناند و خیلی بهتر از قراولان اجیر مال مرا حفظ میکنند. با وجود این لازم است، من یک چیز را اعتراف کنم. خدایان همه را به اندوختن مال حریص کردهاند، من هم بر دیگران از این حیث امتیازی ندارم و بمال حریصم، ولی تفاوتی، که بین من و آنها هست، این است: وقتی که دارائی آنها بیش از آن است، که لازم دارند، زیر خاک میکنند یا میگذارند زنگ میزند و یا برای شمردن، اندازه گرفتن، کشیدن، نقل و تماشا کردن آن در رنجاند، و حال آنکه با تمامی این پولها، که در صندوقهای آنها است، میخورند بقدری، که معدۀ آنها جا میدهد، اگر غیر از این بود بایستی بترکند، میپوشند بقدری، که بتوانند حمل کنند و الا خفه میشدند. پس زیادی ثروت آنها برای آنان رنج و تعب است. من همیشه طالب ثروتهای تازه هستم، ولی همینکه ثروتی یافتم، پس از وضع آنچه، که برای خود لازم دارم، باقی را برای حوائج دوستان میدهم، بدین ترتیب من دوستانی ذخیره میکنم خیرخواه و بوسیلۀ آنها
تاریخ ایران باستان جلد ۱