برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۳۵۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

(ویشتاسپ) نزد کوروش رفته از او خواهش کردند، که بماند گاداتاس مخصوصا مصرّ بود، زیرا می‌ترسید، که اگر کوروش به پارس برگردد، پادشاه آسور دمار از روزگار او خواهد کشید. بالاخره کیاکسار بیرون آمده بر تخت مادی نشست و گفت، که چون من در اینجا حاضر و از حیث سن از کوروش بزرگترم، شاید مناسب‌تر باشد، که قبل از همه من حرف بزنم، شما باید شور کنید، که باید جنگ را ادامه داد یا قشون را مرخص کرد. البته هرکس موافق عقیده‌اش حرف خواهد زد. اوّل رئیس گرگانیها شروع کرده چنین گفت: «متحدین، من گمان می‌کنم، حرف زدن در موقعی، که خود احوال گویا است زیادی باشد، اگر ما متحد باشیم، نفع با ما و ضرر با دشمن است. هرگاه عکس این کار کنیم، روشن است، که نتیجه هم معکوس خواهد بود». رئیس کادوسیان برخاست و گفت: «چه لزومی دارد، در باب متفرق شدن صحبت کنم، وقتی که معلوم است، که ما با اسلحه هم نمی‌توانیم از شما جدا شویم. یک‌دفعه جدا شدیم، دیدیم چه بسر ما آمد». ارته‌باز، که خود را از اقربای کوروش می‌دانست، گفت: «ای کوروش، به عقیدۀ من مسئله غیر از آن است، که آنها طرح کرده‌اند. جنگ وقتی بود، که ما در وطن خود برای حفظ اموال، قصور و چیزهای دیگر می‌جنگیدیم و همواره در اضطراب و وحشت بودیم، حالا ما قلاع دشمن را تصرف کرده به خرج او خوب می‌خوریم، خوب می‌آشامیم و عیش می‌کنیم. این جنگ نیست این ضیافت است. برای چه چنین انجمنی را ترک کرده متفرق شویم؟». پس از آن گبریاس چنین سخن گفت: «متحدین، من از کوروش خیلی راضیم، هرچه وعده کرد، بجا آورد، ولی، اگر برود، پادشاه آسور نفس راحتی خواهد کشید و از نو کینه‌توزی خود را نسبت بمن شروع و دوباره مرا، از جهت اینکه دوست شما شده‌ام، سیاست خواهد کرد».

پس از این نطقها کوروش چنین سخن راند: «شکی نیست، که اگر قشون را مرخص کنیم، ما ضعیف خواهیم شد و دشمن قوی. تصور مکنید، که دشمن، چون تلفات داده و اسلحه و اسبهای زیاد از او گرفته‌ایم، دیگر کاری نتواند کرد، اگر

تاریخ ایران باستان جلد ۱