برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۳۲۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

آن ارمنی از تپه به زیر آمد و کوروش در میان سپاه خود او را پذیرفت. در این وقت پسر بزرگتر پادشاه ارمنستان، که رفیق شکار کوروش بود، در رسید و راست بطرف کوروش رفت. بعد چون دید پدر، مادر، خواهر و زن خود او اسیر شده‌اند گریه کرد. کوروش به او گفت، بسیار بموقع آمده‌ای، که در محاکمۀ پدرت حاضر باشی، بعد رؤسای پارسی، مادی و بزرگان ارمنی را جمع کرد، به زنها، که در عرابه‌ها بودند، اجازه داد سخنان او را گوش کنند و چنین گفت: ارمنی - «من به تو نصیحت می‌کنم، که چیزی بجز راستی نگوئی، زیرا دروغ بزرگترین مانع عفو است و دیگر اینکه زنان تو و ارامنه، که در اینجا هستند حقیقت را میدانند و، اگر دروغ گوئی، خواهند گفت، که خودت خود را محکوم کرده‌ای. پادشاه ارمنستان جواب داد: «بپرس هرآنچه بخواهی، من حقیقت را خواهم گفت». کوروش پرسید: «آیا تو با استیاگ، که جدّ من بود، جنگ نکردی؟» - «بلی» - «آیا پس از اینکه مغلوب شدی، قول ندادی، که باج بدهی، بهر جنگی، که او برود با او باشی و استحکاماتی بنا نکنی؟» - «بلی صحیح است» - «بس چرا باج و قشون نفرستادی و قلعه بنا کردی؟» - «می‌خواستم آزاد باشم، زیرا دیدم، که آزادی چیزی است زیبا و باید آن را بدست آورده باولاد خود نیز بمیراث بگذارم» - «البته آزادی چیزی است زیبا، ولی، اگر خادمی علانیه نسبت به آقایش خیانت کند، تو او را پاداش می‌دهی یا مجازات می‌کنی؟» - «مجازات می‌کنم، چنین می‌گویم زیرا می‌خواهی راست بگویم» - «اگر این شخص غنی باشد، مالش را می‌گیری یا نه؟» - «می‌گیرم» - «اگر شخصی با دشمن تو سازشی داشته باشد، با او چه می‌کنی؟» - «او را می‌کشم، حقیقت را می‌گویم، زیرا اگر پس از گفتن حقیقت بمیرم، به از آن است، که مرا دروغگو بدانند».

در این وقت پسر او تاج را از سر برداشته دور انداخت، جامه بر تن درید و زنان نیز خودشان را زده شیون و زاری کردند. کوروش امر کرد، ساکت باشند و بعد به پادشاه ارمنستان گفت: «تو خودت مبنای حکم را معین کردی، حالا بگو چه باید بکنم؟» ارمنی در تردید فرورفت و نمی‌دانست، چه بگوید. در این

تاریخ ایران باستان جلد ۱