زدند، پادشاه لیدی فریاد کرد «آخسلنسلن». کوروش توسط مترجمی معنی این کلمات را پرسید. کرزوس در ابتداء ساکت ماند و بعد بالاخره گفت: «ای کاش شخصی، که اسمش را بردم، با تمام پادشاهان صحبت میکرد» کوروش معنی این حرف را هم نفهمید و توضیح خواست. کرزوس پس از اصرار زیاد گفت: «زمانی که سلن در پایتخت من بود، خزانه و تجملات و اشیاء نفیسه خود را به او نشان داده در آخر از او پرسیدم، چه کسی را از همه سعادتمندتر میداند و یقین داشتم، که اسم مرا خواهد برد. او گفت، تا کسی نمرده، نمیتوان گفت سعادتمند بوده»۱.
کوروش از این سخن متأثر شد و بیدرنگ حکم کرد، آتش را خاموش کنند، ولی آتش از هر طرف زبانه میکشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. با وجود این برای اجرای امر کوروش همه میکوشیدند، بیاینکه موفق شوند. در این احوال کرزوس گریست و ندا در داد «ای آپلن، تو را به بزرگواری خودت قسم میدهم، که اگر هدایای من پسند تو شده است، بیا و مرا نجات ده» پس از این استغاثه باران آمد و سیلهای آب از هر طرف جاری شده آتش را خاموش کرد. کوروش از خاموش شدن آتش بسیار شاد گشت و کرزوس را نواخته به او گفت: «ای کرزوس، کی این راه را پیش پای تو گذاشت، که داخل مملکت من گردی، و حال آنکه میتوانستی مرا یار خود کنی؟» کرزوس گفت: «طالع بد من و خوشبختی تو باعث این کار شد.
خدای یونانی مرا به جنگ تحریک کرد و الا انسان باید دیوانه باشد، که جنگ را بر صلح ترجیح دهد. در زمان صلح پسران پدران خود را دفن میکنند، ولی در موقع جنگ پدران فرزندان خود را به خاک میسپارند. چه باید کرد؟ شد آنچه خداها میخواستند». کتزیاس این واقعه را ذکر نکرده. مورّخ مذکور گوید: کرزوس بمعبد آپلن پناه برد و او را گرفته در زنجیر کردند، چند دفعه دستی از غیب بیرون آمد، زنجیرها را باز کرد و این قضیه، یعنی توجه آپلن نسبت به کرزوس باعث حیرت کوروش گردیده او را نواخت و بشهر بارن۲ فرستاد، تا در آنجا زندگانی کند (بارن را بعضی وارنه یا صفحۀ البرز تصور کردهاند. م.). روایت کزنفون راجع
________________________________________
(۱) - بصفحات ۲۶۹-۲۷۱ رجوع شود.
(2) - Barene.
تاریخ ایران باستان جلد ۱