نیست، مثلا او در ماد آقای مطلق است، ولی در پارس برابری عدالت است. پدرت شخص اوّل است، ولی آنچه را، که دولت اجازه میدهد میکند، و چیزی را، که او میدهد، به پدرت میرسد. قانون اندازه را معین کرده، نه هوا و هوس پس، برای اینکه زیر شلاّق هلاک نشوی، اگر از جدت یاد گرفتی، که جبار باشی، پس از اینکه برگشتی، احتراز کن از اینکه بخواهی بیش از دیگران داشته باشی». کوروش جواب داد: «مادر، کسی نمیتواند مانند پدرت بیاموزد، که بهتر است انسان کمتر دارا باشد. مگر نمیدانی، که او بتمام مادیها یاد داده بکم قناعت کنند. مطمئن باش، که پدرت از من یا دیگری کسی را مرخص نخواهد کرد، مگر وقتی که آنکس آموخته باشد، که بیش از حدّ لزوم نباید داشت».
کوروش در دربار ماد
کزنفون حکایت خود را دنبال کرده چنین گوید (کتاب اوّل، فصل ۴): مادر کوروش رفت و پسرش در دربار ماد تربیت یافت. او چنان رفتار کرد، که در مدّت کمی همسالهایش دوستان نزدیک او شدند، بعد بزودی او مورد محبت پدران آنها گشت و چنان علاقهمندی خود را به پسران آنها نشان داد، که اگر میخواستند عنایتی را از پادشاه درخواست کنند، اولاد خود را بر آن میداشتند، که کوروش را واسطه قرار دهند. آستیاگ هم خواهشهای او را اجابت میکرد، زیرا سعی داشت، که او را خوشنود نگاه دارد.
در موقع مرض آستیاگ، کوروش هیچگاه از جدّش جدا نشد و همه دیدند، که او چقدر نگران بود، که مبادا جدّش بمیرد. اگر شب آستیاگ چیزی میخواست، کوروش از همه زودتر میل او را انجام میداد. بدین ترتیب او کاملا دل جدّش را با خود کرد. کوروش از جهت اینکه مجبور بود، هرچه میکند به پادشاه بگوید، حرفهای دیگران را در موقع رسیدگی و محاکمه گوش کند و نیز چون مایل بود، جهت هر چیز را بداند و، وقتی که چیزی از او میپرسند، فورا جواب بدهد، از حیث نطق و محاوره قوی گردید. معلوم است، که چون دوره کودکیاش بسر نیامده بود، سادگی کودکان را داشت و، چون این حال او اطرافیان را خوش میآمد، حرف زدن او را بر خاموشی ترجیح میدادند، ولی بمرور، که سنّ او بالا میرفت، دارای
تاریخ ایران باستان جلد ۱