برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۲۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

تحلیل برند، دیده می‌شود. امروز هم نزد پارسیها آب دهن افکندن، بینی پاک کردن و کنار رفتن برای چنین کارهائی شرم‌آور است. خودداری از چنین کارها ممکن نمی‌بود، اگر در موقع خوردن قانع نبودند یا با ورزش رطوبت‌های بدن را، با این مقصود، که جریان دیگر نیابد، بیرون نمی‌کردند. این است آنچه راجع به پارسیها کلیة می‌بایست بگوئیم.

اکنون از کوروش، که موضوع این حکایت است و از کارهای او از آغاز کودکی‌اش صحبت کنیم

کودکی کوروش

کزنفون راجع باین قسمت چنین گوید (کتاب اوّل، فصل ۳):

کوروش تا سن دوازده سالگی باین ترتیب پرورش یافت و از کودکان دیگر از حیث فراگرفتن چیزهائی، که لازم بود و چابکی و جرئت انواع ورزشها گوی سبقت ربود، در این زمان آستیاگ دختر خود و بچۀ او را احضار کرد.

او می‌خواست این طفل را ببیند، زیرا صباحت منظر و خوبی او را شنیده بود.

مان‌دان با طفلش نزد پدر رفت، همین‌که وارد شد و کوروش دانست، که آستیاگ جدّ او است، مانند طفلی، که کسی را دوست بدارد، به آغوش جدّش رفت و او را بوسید، چنانکه انسان کسی را، که با او مدّتها انس گرفته، می‌بوسد. بعد وقتی که کوروش دید جدّش خود را آراسته، چشمانش را سرمه کشیده، صورت را زینت داده، موهای عاریه دارد و نیز تمام تجملات دربار ماد، یعنی قباهای ارغوانی، رداها، طوقها، یاره‌ها را مشاهده کرد، خیره در تمامی این چیزها نگریست، زیرا پارسیهای امروز هم، وقتی که از مملکتشان بیرون نمی‌روند، لباس ساده‌تر دارند و به ظرافت و ناز و نعمت خیلی کمتر علاقه‌مندند. بعد کوروش رو بمادر خود کرده گفت: «مادر، جدّ من خیلی قشنگ است» مادرش از او پرسید: «از پدر تو و جدّت، کدام یک قشنگ‌تر است». کوروش جواب داد: «مادر، پدرم از تمام پارسیها صبیح‌تر است، ولی از تمام مادیها، که من در عرض راه و در دربار دیدم، جدّم از همه قشنگ‌تر است».

آستیاگ طفل را بوسید و پس از آن لباس فاخر به کوروش پوشانده او را با طوق و یاره آراست. هرجا سواره می‌رفت، او را با خود می‌برد و، چنانکه عادت خود او بود، در

تاریخ ایران باستان جلد ۱