این برگ همسنجی شدهاست.
۱۲
بگیتی نبودش کسی دشمنا | جز اندر نهان ریمن آهرمنا | |||||
برشک اندر آهرمن بدسگال | همی رای زد تا بیاگند یال | |||||
یکی بچه بودش چو گرگِ سترگ | دلاور شده با سپاهِ بزرگ | |||||
سپه کرد و نزدیکِ او راه جست | همی تخت و دیهیم کی شاه جست | |||||
جهان شد بران دیوبچه سیاه | ز بخت سیامک هم از بختِ شاه | |||||
همی گفت با هر کسی رازِ خویش | جهان کرد یکسر آبر آوازِ خویش | |||||
کیومرث ازین خود کی آگاه بود | که تخت مهی را جز او شاه بود | |||||
یکایک بیامد خجسته سروش | بسان پری پلنگینه پوش | |||||
بگفتش بر از این سخن دربدر | که دشمن چه سازد همی با پسر |
رفتن سیامک بجنگ دیو و کشته شدن او
سخن چون بگوش سیامک رسید | ز کردارِ بدخواه دیو پلید | |||||
دل شاه بچه درآمد بجوش | سپاه انجمن کرد و بکشاد گوش | |||||
بپوشید تن را بچرمِ پلنگ | که جوشن نبُد آنگه آئین جنگ | |||||
پذیره شده دیو را جنگ جوی | سپه را چو روی اندر آمد بروی | |||||
سیامک بیامد برهنه تنا | برآویخت با پورِ آهرمنا | |||||
بزد چنگ واژونه دیوِ سیاه | دوتا اندر آورد بالای شاه | |||||
فگند ان تن شاهزاده بخاک | بچنگال کردش کمرگاه چاک | |||||
سیامک برای خود و دست دیو | تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو | |||||
چو آگه شد از مرگِ فرزند شاه | ز تیمار گیتی برو شد سیاه | |||||
فرود آمد از تخت ویله کُنان | زنان بر سر و دست و بازو کَنان | |||||
دو رخسار پر خون و دل سوگوار | دژم کرده بر خویشتن روزگار | |||||
خروشی برآمد ز لشکر بزار | کشیدند صف بر درِ شهریار | |||||
همه جامها کرده پیروزه رنگ | دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ | |||||
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه | برفتند ویله کنان سوی کوه | |||||
برفتند با سوگواری و درد | ز درگاه کی شاه برخاست گرد |