این برگ همسنجی شدهاست.
۹
بدین نامه من دست کردم دراز | بنام شهنشاهِ گردن فراز |
در ستایش سلطان محمود
جهان آفرین تا جهان آفرید | چنو شهریاری نیامد پدید | |||||
خداوندِ تاج و خداوندِ تخت | جهاندار پیروز و بیدار بخت | |||||
چو خورشید بر گاه بنمود تاج | زمین شد بکردار تابنده عاج | |||||
چه گوئی که خورشید تابان که بود | کزو در جهان روشنائی فزود | |||||
ابوالقاسم آن شاهِ فیروزبخت | نهاد از برِ تاج خورشید تخت | |||||
ز خاور بیاراست تا باختر | پدید آمد از فرّ او کانِ زر | |||||
مرا اختر خفته بیدار گشت | بمغز اندر اندیشه بسیار گشت | |||||
چو دانستم آمد زمانِ سخن | کنون نو شود روزگارِ کهن | |||||
بر اندیشهٔ شهریارِ زمین | بخفتم شبی دل پر از آفرین | |||||
دلِ من چو نور اندران تیره شب | بخفته کشاده دل و بسته لب | |||||
چنان دید روشن روانم بخواب | که رخشنده شمعی برآمد ز آب | |||||
همه روی گیتی شب لاجورد | از ان شمع گشتی چو یاقوت زرد | |||||
در و دشت بر سانِ دیبا شدی | یکی تخت پیروزه پیدا شدی | |||||
نشسته برو شهریاری چو ماه | یکی تاج بر سر بجای کلاه | |||||
رده بر کشیده سپاه از دو میل | به دست چپش هفت صد ژنده پیل | |||||
یکی پاک دستور پیشش بپای | بداد و بدین شاه را رهنمای | |||||
مرا خیره گشتی سر از فرِّ شاه | وزان ژنده پیلان و چندان سپاه | |||||
چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی | ازان نامداران بپرسیدمی | |||||
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه | ستارهاست پیش اندرش یا سپاه | |||||
یکی گفت این شاهِ روم است و هند | ز قنوج تا پیش دریای سند | |||||
بایران و توران ورا بندهاند | برای و بفرمان او زندهاند | |||||
بیاراست روی زمین را بداد | بپردخت ازان تاج بر سر نهاد | |||||
جهاندار محمود شاهِ بزرگ | بآبشخور آرد همی میش و گرگ | |||||
ز کشمیر تا پیش دریای چین | برو شهریاران کنند آفرین |