این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۲۵
ازویست شادی وزویست زور | خداوند کیوان و ناهید و هور | |||||
خداوند هست و خداوند نیست | همه بندگانیم و ایزد یکیست | |||||
ازو باد بر سام نیرم درود | خداوند شمشیر و گوپال و خود | |||||
که گیتی بشست او به تیغ از بدان | فرورندهٔ اختر بخردان | |||||
چمانندهٔ دیز هنگام گرد | چرانندهٔ کرگس اندر نبرد | |||||
فزایندهٔ باد آوردگاه | فشانندهٔ خون ز ابر سیاه | |||||
گرایندهٔ تاج و زرّین کمر | نشانندهٔ شاه بر تخت زر | |||||
بمردی هنر در هنر ساخته | سرش از هنرها بر افراخته | |||||
چو سام نریمان گه کارزار | بمردی نه هست و نباشد سوار | |||||
من او را بسان یکی بندهام | بمهرش روان و دل آگندهام | |||||
ز مادر بزادم بد انسان که دید | ز گردون بمن بر ستمها رسید | |||||
پدر بود در نازِ خز و پرند | مرا برده سیمرغ در کوه هند | |||||
مرا خورد خون بود برجای شیر | در آن آشیانه بسان اسیر | |||||
امیدم بسیمرغ مانده مدام | دلی مستمند و رخ زرد فام | |||||
نیازم بدو کو شکار آورد | ابا بچهام در شمار آورد | |||||
همی پوست از باد بر من بسوخت | زمان تا زمان خال چشمم یدوخت | |||||
همی خواندندی مرا پور سام | به اورنگ بد سام و من در کنام | |||||
چو یزدان چنین راند اندر بوش | برین گونه پیش آوریدم روش | |||||
کس از داد یزدان نیابد گریغ | اگر چه بپرد بر آید به میغ | |||||
سنان گر بدندان بخاید دلیر | بدرّد ز آواز او چرم شیر | |||||
گرفتار فرمان یزدان بود | و گر چند دندانش سندان بود | |||||
یکی کار پیش آمدم دل شکن | که نتوان نمودنش بر انجمن | |||||
پدر گر دلیر است و نر اژدهاست | اگر بشنود راز کهتر رواست | |||||
من از دخت مهراب گریان شدم | چو بر آتش تیز بریان شدم | |||||
ستاره شب تیره یار منست | من آنم که دریا کنار منست | |||||
برنجی رسیدستم از خویشتن | که بر من بگرید همه انجمن | |||||
اگر چه دلم دید چندین ستم | نخواهم زدن جز بفرمانت دم | |||||
چه فرماید اکنون جهان پهلوان | کشایم ازین رنج و سختی میان |