این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۱۷
درم خواست با زرّ و گوهر ز گنج | کرانمایه دیبای رز بفت پنچ | |||||
یکی درج پر گوهر شاهوار | برون کرد از گوش خود گوشوار | |||||
دو انگشتری از منوچهر شاه | گزین کرد از بهر فرخنده ماه | |||||
بفرمود کین نزد ایشان برید | کسی را مگوئید پنهان برید | |||||
برفتند زی ماه رخسار پنج | ابا گرم گفتار و دینار و گنج | |||||
بدیشان سپردند زرّ و گهر | بنام جهان پهلوان زال زر | |||||
پرستنده با ماه دیدار گفت | که هرگز نماند سخن در نهفت | |||||
مگر آنکه باشد میان دو تن | سه تن نانهان است و چار انجمن | |||||
بگو ای خردمند پاکیزه رای | سخن گر براز است با ما سرای | |||||
چو آگاه کشتند از کار زال | که در مهر هست او بی آرام و هال | |||||
پرستنده گفتند با یک دگر | که آمد بدام اندرون شیر نر | |||||
کنون کام رودابه و کام زال | یجای آمد این بود فرخنده فال | |||||
بیامد سیه چشم گنجور شاه | که بود اندران کار دستور شاه | |||||
سخن هر چه بشنید ازان دلنواز | همی گفت پیش سپهبد براز | |||||
سپهبد خرامید تا گلستان | بامید خورشید کابلستان | |||||
پریروی گل رخ بتان طراز | برفتند و بردند پیشش نماز | |||||
سپهبد بپرسید از ایشان سخن | زبالا و دیدار آن سرو بن | |||||
ز گفتار و دیدار و رای و خرد | بدان تا که با او چه اندر خورد | |||||
بگوئید با ما یکایک سخن | بکژی مگر نفگنید ایچ بن | |||||
اگر راستی تان بود گفت و گوی | بنزدیک من تان بود آبروی | |||||
و گر هیچ کژی گمانی برم | بزیر پی پیل تان بسپرم | |||||
رخ بندگان گشت چون سندروس | به پیش سپهبد زمین داد بوس | |||||
ازیشان یکی بود کهتر بسال | که او بد سخن گوی پر دل بزال | |||||
چنین گفت کز مادران جهان | نزاید کسی در میان مهان | |||||
بدیدار سام و ببالای اوی | بپاکی دل و دانش و رای اوی | |||||
و گر چون تو ای پهلوان دلیر | بدین برز و بالا و بازوی شیر | |||||
همی می چکد گوئی از روی تو | عبیر است یکسر مگر موی تو | |||||
سه دیگر چو رودابهٔ ماه روی | یکی سرو سیمین با رنگ و بوی |