این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۰
ز دهقان پرمایه کس را ندید | که پیوستهٔ آفریدون سزید | |||||
خردمند و روشندل و پاک تن | بیامد برِ سرو شاهِ یمن | |||||
نشان یافت جندل مر او را درست | سه دختر چنان چون فریدون بجست | |||||
خرامان بیامد بنزدیکِ سرو | بشادی چو پیش گل آید تذرو | |||||
زمین را ببوسید و پوزش نمود | بران کهتری آفرین برفزود | |||||
که جاوید بادا سرافراز شاه | همیشه فروزندهٔ تاج و گاه | |||||
بجندل چنین گفت شاه یمن | که بی آفرینت مبادا دهن | |||||
چه پیغام داری چه فرمان دهی | فرستادهٔ یا گرامی مهی | |||||
بدو گفت، جندل که خرّم بُدی | همیشه ز تو دور دست بدی | |||||
از ایران یکی کهترم چون شمن | پیام آوریده بشاه یمن | |||||
درود فریدون فرخ دهم | سخن هر چه پرسی تو پاسخ دهم | |||||
ترا افرین زافریدونِ گرد | بزرگ آن کسی کو نداردش خُرد | |||||
مرا گفت شاه یمن را بگوی | که بر گاه تا مشک بوید ببوی | |||||
همیشه تن آزاد بادت ز رنج | پراکنده رنج و پُراکنده گنج | |||||
بدان ای سر مایهٔ تازیان | کز اختر بدی جاودان بی زیان | |||||
که شیرینتر از جان و فرزند چیز | همانا که چیزی نباشد بنیز | |||||
پسندیدهتر کس ز فرزند نیست | چو پیوند فرزند پیوند نیست | |||||
به سه دیده اندر جهان گر کس است | سه فرزند ما را سه دیده بس است | |||||
چه گفت آن خردمند پاکیزهمغر | کجا داستان زد ز پیوند نغز | |||||
که پیوند کس را نیاراستم | مگر کش به از خویشتن خواستم | |||||
خرد یافته مردِ نیکی سگال | همی دوستی را بجوید همال | |||||
چو خرّم بمردم بود روزگار | نه نیکو بود بی پسر شهریار | |||||
مرا باد شاهئی آباد هست | همان گنج و مردی و نیروی دست | |||||
سه پور گرانمایه دارم چو ماه | سزاوار دیهیم و تخت و کلاه | |||||
ز هر کام و هر خواسته بی نیاز | بهر آرزو دست ایشان دراز | |||||
مر این سه گرانمایه را در نهفت | بباید همی شاهزاده سه جفت | |||||
ز کار آگهان آگهی یافتم | بدین آگهی تیز بشتافتم |