این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۴۹
که جاوید بادا چنین روزگار | برومند بادا چنین شهریار | |||||
وزان پس فریدون بگردِ جهان | بگردید و دید آشکار و نهان | |||||
ز آمل گذر سوی تمیشه کرد | نشست اندران نامور بیشه کرد | |||||
کجا کز جهانا کوس خوانی همی | جزین نیز نامش ندانی همی | |||||
هران چیز کز راه بیداد دید | هر آن بوم و برکان نه آباد دید | |||||
بهنیکی بهبست او در و دستِ بد | چنان کز رهِ هوشیاران سزد | |||||
بیاراست گیتی بسانِ بهشت | بجای گیا سرو و گلبن بکشت | |||||
ز سالش چو یک پنجه اندر کشید | سه فرزندش آمد گرامی پدید | |||||
به بخت جهاندار هر سه پسر | سه خسرونژاد از در تاجِ زر | |||||
ببالا چو سرو و برخ چون بهار | بهر چیز مانندهٔ شهریار | |||||
از این سه دو پاکیزه از شهرناز | یکی کهتر از خوب چهر ارنواز | |||||
پدر نو ز ناکرده از ناز نام | همی پیش پیلان نهادند گام | |||||
ازان پس بدیشان نگه کرد شاه | که گشتند زیبای تخت و کلاه |
فرستادن فریدون جندل را بخواستگاری دختران شاه یمن برای پسران خود
فریدون ازان نامدارانِ خویش | یکی را گرانمایه بر خواند پیش | |||||
کجا نام او جَندلِ راهبر | بهر کار دلسوز بر شاه بر | |||||
بدو گفت بر گَرد گِرد جهان | سه دختر گزین از نژادِ مهان | |||||
بخوبی سزای سه فرزندِ من | چنان چون بشایند پیوند من | |||||
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر | پری چهره و پاک و خسرو گهر | |||||
چو بشنید جندل ز خسرو سخن | یکی رای پاکیزه افگند بن | |||||
که بیدار دل بود و پاکیزه مغز | زبان چرب و شایستهٔ کار نغز | |||||
ز پیش سپهبد برون شد براه | ابا چندتن مرد را نیک خواه | |||||
یکایک از ایران سر اندر کشید | پژهید هر گونه گفت و شنید | |||||
بهر کشوری کز جهان مهتری | به پرده درون داشتی دختری | |||||
نهفته به جستی همه رازِشان | شنیدی همه نام و آوازِشان |