این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۷
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی | به نیکی یکی اختر افگند پی | |||||
بیاراست آن را بدیبای روم | ز گوهر برو پیکر زرش بوم | |||||
بزد بر سر خویش چون گرد ماه | یکی فال فرّخ پی افگند شاه | |||||
فرو هشت از زرد و سرخ و بنفش | همی خواندش کاویانی درفش | |||||
وزان پس هر آنکس که بگرفت گاه | بشاهی بسر بر نهادی کلاه | |||||
بر آن بیبها چرم آهنگران | بر آویختی نو بنو گوهران | |||||
ز دیبای پرمایه و پرنیان | بران گونه گشت اختر کاویان | |||||
که اندر شب تیره خورشید بود | جهان را ازو دل پر امید بود | |||||
بگشت اندرین نیز چندی جهان | همی بودنی داشت اندر نهان | |||||
فریدون چو گیتی بران گونه دید | جهان پیش ضحّاک واژونه دید | |||||
سوی مادر آمد کمر بر میان | بسر بر نهاده کلاه کیان | |||||
که من رفتنیام سوی کارزار | ترا جز نیایش مباد ایچ کار | |||||
ز گیتی جهان آفرین برتر است | بدو زن بهر کارِ دشوار دست | |||||
فرو ریخت آب از مژه مادرش | همی خواند با خون دل داورش | |||||
بیزدان همی گفت زنهارِ من | سپردم ترا ای جهاندارِ من | |||||
بگردان ز جانش نهیبِ بدان | بپرداز گیتی ز نابخردان | |||||
فریدون سبک سازِ رفتن گرفت | سخن را ز هر کس نهفتن گرفت | |||||
برادر دو بودش دو فرخ همال | ازو هر دو آزاده مهتر بسال | |||||
یکی بود زایشان کیانوش نام | دگر نام پرمایهٔ شادکام | |||||
فریدون برایشان زبان برگشاد | که خرّم زنید ای دلیران و شاد | |||||
که گردون نگردد مگر بر بهی | بما باز گردد کلاه مهی | |||||
بیارید داننده آهنگران | یکی گرز سازید ما را گران | |||||
چو بگشاد لب هر دو بر ساختند | ببازار آهنگران تاختند | |||||
هرانکس کزان پیشه بد نامجوی | بسوی فریدون نهادند روی | |||||
جهانجوی پرکار بگرفت زود | وزان گرز پیکر بدیشان نمود | |||||
نگاری نگارید بر خاک پیش | همیدون بسان سرِ گاومیش | |||||
بران دست بردند آهنگران | چو شد ساخته کار گرز گران | |||||
به پیش جهانجوی بردند گرز | فروزان بکردار خورشید برز |