کی چون او را بدهلیزی در کشی نخست دست چپ اندر نهد و اسب اعمش آن بود که روز بد بیند و علامتش آنست که حدقۀ چشم وی سیاه بود که بسبزی زند و مادام چشم گشاده دارد، چنانک مژه بر هم نزند و این عیب (ص ۱۱۵) باشد و باشد که در هر دو چشم باشد، هر چند که بظاهر اسب احول معیوب بود، امّا عرب و عجم متفقاند که مبارک باشد و چنین شنودهام که دلدل احول بود و اسب ارجل یک پای با یکدست سپید باشد، اگر پای چپ و دست چپ سپید بود شوم بود و اسب ازرق اگر بهر دو چشم بود روا بود و اگر بیک چشم ازرق باشد معیوب بود، خاصّه که چپ بود و اسب مغرب[۱] بد بود، یعنی سپید چشم بد بود و اسب بوره[۲] نیز بد بود و اسب اقود[۳] نیز بد بود، یعنی راست گردن و چنین اسب اندر وحل نیک ننگرد و اسب خود رنگ هم بد بود[۴]، از بهر آنک هر دو پایش کژ بود و بپارسی کمان پای خوانند و بسیار افتد و اسب قالع[۵] شوم بود، آنگاه بالاء کاهل و گردپای موی دارد و مهقوع[۶] هم و آنک کردنا[۷] زیر بغلش بود، اگر بهر دو جانب بود شومتر بود و اسب فرشون[۸] هم شوم بود، که کردنای بالاء سم دارد، از درون سون و از برون سون روا باشد و اشدف[۹] بد بود، یعنی سم درنوشته و آن را احنف[۱۰] نیز خوانند و آنک دستش یا پایش دراز بود هم بد بود، بنشیب و فراز و آنرا افرق[۱۱] خوانند
- ↑ مُغرَب دارای لکههای سفید بر پوست پا دارای مژه یا پلک سفید
- ↑ ممکن است لغتی از بور باشد و خ بوزه
- ↑ در اصل: فرد ولی چنین کلمه ای در لغت نیست و اَقوَد بمعنی دراز گردن است در اسب و شتر
- ↑ خ: «اسب حور نیز بد بود» و ممکن است در اصل اسب اَحوَر بوده باشد بمعنی اسبی که چشمان درشت سیاه و سفید دارد
- ↑ در اصل نقطه ندارد و خ: قالع ولی ظاهراً قالغ است بمعنی گرهی که از موی اسب بر پشت آن بزیر زین باشد.
- ↑ در اصل مفهوع برمیخورد
- ↑ در اصل درین موضع نقطه ندارد و در موضع دیگر کردنای و از ظاهر عبارت پیداست که گره موی اسب را که بر اندام آن باشد معنی میدهد ولی چنین کلمهای در لغت نیست.
- ↑ خ: فرسون و در هر صورت معنی نمیبخشد مگر آنکه اشتقاقی از مادۀ فَرسَن و بمعنی پرگوشت باشد مانند مُفَرسَن
- ↑ در اصل: اسدق و خ: اسدف ولی اَسدَف بمعنی اسبی باشد که در زیر بار و هنگام کوفتگی بیک سوی مایل گردد
- ↑ در اصل: اخیف و خ اخنف ولی احنف بمعنی برگشته پای است.
- ↑ در اصل افرن و افرَق بمعنی اسبی است که یک تهی گاه آن از دیگری بالاتر بایستد.