بنام نکو گر بمیرم رواست | مرا نام باید که تن مرگ راست[۱] |
اما بخون ناحق دلیر مباش و خون هیچ مسلمان حلال مدار، الا خون صعلوکان و دزدان و نباشان و خون کسی که در شریعت خون وی ریختن واجب شود، که بلای دو جهان بخون ناحق باز بسته باشد؛ اول در قیامت مکافات آن بیابی و اندرین جهان زشت نام گردی و هیچ کهتر بر تو ایمن نباشد و اومید خدمت گاران از تو منقطع گردد و خلق از تو نفور شوند و بدل دشمن تو باشند و همه مکافتی در آن جهان بخون ناحق باشد، که من در کتابها خواندهام و بتجربه معلوم کرده کی مکافات بدی هم بدین جهان بمردم رسد. پس اگر این کس را طالع نیک افتاده باشد ناچار باولاد او برسد؛ پس الله الله بر خود و فرزندان خود ببخشای و خون ناحقّ مریز، امّا بخون حق که (ص ۸۸) صلاجی در آن بسته باشد تقصیر مکن، که آن تقصیر فساد کار تو گردد، چنانک از جد من شمس المعالی حکایت کنند که وی مردی بود سخت قتال، گناه هیچ کس عفو نتوانستی کردن که مردی بد بود و از بدی او لشکر برو کینهور گشتند و باعم من فلکالمعالی یکی شدند؛ وی بیامد و پدر خویش شمسالمعالی را بگرفت بضرورت، که لشکر گفتند که: اگر تو درین کار با ما یکی نباشی ما این ملک به بیگانه دهیم. چون دانست کی ملک از خاندان ایشان بخواهد شد بضرورت از جهت ملک این کار بکرد و او را بگرفتند و بند کردند و در مهدی نهادند و موکلان بر وی گماشتند و او را بقلعۀ جناشک[۲] فرستادند و از جمله موکلان مردی بود نام او عبدالله جماره و در آن راه که با وی همی رفتند شمسالمعالی این مرد را گفت: یا عبدالله، هیچ دانی که این کار که کرد و این تدبیر چون بود که بدین بزرگی شغلی برفت و من نتوانستم دانست؟ عبدالله گفت: این کار فلان و فلان کرده است، بر پنج سفهسالار نام برد که این شغل بکردند و لشکر را بفریفتند و در میان این شغل من بودم که عبداللهام و همه را من سوگند دادم و بدین جایگاه رسانیدم ولکن