باب بیستم
اندر کارزار کردن
ای پسر، چون در کارزار باشی آنجا درنگ و سستی شرط نیست، چنانک پیش از آنک خصم بر تو شام خورد تو بر وی چاشت خورده باشی و چون در میان کار زار افتاده باشی هیچ تقصیر مکن و بر جان خود مبخشای، که کسی را که بگور باید خفتن بخانه نخسپد بهیچ حال، چنانک من گفتم بزفان طبری [رباعی:
سِی دُشمَن پـِر تو داری رَمُونه | نَهراسُم وِ رِ میرِ کِهُون وَردُونِه | |||||
چِنین گِنه دُونا کِه: بوین هَر زُونِه | بِگوُر خُتِه نَخسِه آنکس بِخُونِه][۱] |
و هم این معنی را بپارسی گویم، تا همه کس را معلوم شود:
گر شیر شود عدو چه بیدا چه نهفت | با شیر بشمشیر سخن باید گفت | |||||
آنرا که بگور خفته باید بی جفت | با جفت بخان خویش نتواند خفت |
در معرکه تا یک گام بیش توانی نهاد یک گام بازپس منه و چون در میان خصمان گرفتار آمدی از جنگ میآسای، که از جنگ خصمان را بچنگی توان آورد، تا با تو حرکات روزبهی میبینند ایشان نیز از تو همی شکوهند و اندر آن جای مرگ را بر دل خویش خوش گردان و البته مترس و دلیر باش، که شمشیر کوتاه بر دست دلاوران (ص ۸۷) دراز گردد، بکوشیدن تقصیر مکن، اگر هیچ گونه در تو ترسی و سستی پیدا آید اگر هزار جان داری یکی نبری و کمترین کس بر تو چیره گردد و تو آنگاه کشته گردی و به بدنامی نامت برآید و چون بمبارزی در میان مردان معروف شوی چون تو تهاون کنی از زیان برآیی و در میان همسران خویش شرمزده باشی و چون نام و نان نه باشد کم آزاری در میان همالان خویش حاصل شود و مرگ از چنان زندگانی بهتر باشد، بنام نیکو مردن به که بنام بد زیستن،
- ↑
اگر شیر دشمن داری باکی نیست نهراسم از وی و میر کیهان نیز داند چنین گوید دایا که ببین هرکس بگور خفته، نخسبد آن کس بخانه