ما همین است که سر هر سخن یا شعر تمثل کنند، لطیفه بگویند. ما را از ادبیات او چه حاصل. باید برویم در کاروانسرای پای کوه بمانیم. مصطفی گفت دیروز نبایست جواب صریح بدهید و ماندن اینجا را قبول نمائید. اگر اقامه را به رحیل[۱] تبدیل نماییم سردار حق دارد ما را به عدم استقامت توبیخ نماید. دیدم رفقا از این صحرا و فضا خوشنود هستند، نمیخواهند بروند. قرار به ترک شام خوردن گذاشتیم ماندنی شدیم. سردار از خواب بیدار شد، آمد منزل ما. احوالپرسی نمود، اوضاع و مایحتاج ما را ملاحظه کرد، بعضی کم و کسر داشت به تکمیل و اتمام داد. گفت امروز رفقا و رؤسا از شهر وارد میشوند، جمعیت مصاحب ما زیاد گردد. نایبالایاله که در غیاب من متصدی امور حکومت است مرد عالم و کافی است، صحبت شما را مغتنم میشمارد. یقین اقامهٔ چند روزه برای شما بد نمیگذرد. به مهمانوازی سردار تشکر نمودیم، تشریف برد. بعد از دو سه ساعت از طرف شمال گردی برخاست. به سردار خبر دادند. غلامان سوار شده به استقبال رفتند یک فوج سرباز فیروزکوهی با دو عراده توپ سنگین که به هریک شش گاو بسته بودند با سایرین وارد شدند. چادر فوج را در دامنهٔ کوه زدند، توپها را پیش روی چادر سردار جادادند. بار خانههای پیشکشی اعیان رسید، راه عبور میجوید. خدمهٔ مردم پی آقا و بارکش اسبابهای خود میپوید؛ یکی میپرسد با آ… چادر ما کدام است؟ دیگری نوکر خود را آواز میکند که علیقلی کجایی، چرا نمیآیی؟ قاطرچیهای صندوقخانه، مردم را تکان میدهند؛ راه بده… راه بده… نمره میزنند. یکی پشت سر دیگری میدود، از شانه میکشد که اوی .. کجا میروی! بیا
- ↑ کوچ کردن. سفرکردن.