نمودیم. مرد آگاهی، خوش حالتی است. رفتیم خوابیدیم. صبح بیدار شدیم، خداحافظ نمودیم. تکلیف اسبهای سواری نمودند، قبول نکردیم. دو نفر بلد همراه ما کردند که تا ده بایسنقور با ما برود، از راه برگردانیدم. از اکراد فهمیدم که امانالهخان آمده است جعفرآقا را نگذارد بکوچد از طرف دولت اطمینان بدهد، استمالت نماید.
تا ده بایسنقور کسی را در راه ندیدیم. معلوم شد که از راه کاروان و تردد خیلی دور افتادهایم. به ده رسیدیم. ده بایسنقور در کنار رودخانهٔ کوچک و «زردآب» نام واقع شده؛ چشماندازش قابل تعریف نیست، بیفضا و فرح است، اما بسیار آباد و معمور است. دکاکین، حمام، دو مسجد، سههزار نفر جمعیت دارد. ملک ذئبالوزاره پسر حذرالممالک نوادهٔ خلاءالملک معروف است که میرزاحبیب اصفهانی در تاریخ وفات او گوید:
«اگر چه مرد و خلق از وی بیاسود | خدا رحمت کند خوب آدمی بود.» |
خانهٔ کدخدارا پیدا کردیم. وارد شدیم و پذیرایی نمود، مهماننوازی کرد. درآوردیم پول دادیم برای ما آذوقه و مایحتاج بخرد، گفت ده ما از منازل عرض راه نیست؛ ما هنوز به فروختن نان خود معتاد نشدهایم، از خدا میخواهیم مهمانی وارد بشود و گوشهٔ خانهٔ محقر مرا منور نماید. سر و سامان خوب داشت. چایی، سرشیر، کره و نان تنور سفید آوردند. سرشیر اینجا معروف است. گامیش زیاد دارند، چون وفور آب و چمنگاه زیاد اینجا برای نگه داشتن گامیش بسیار خوب است. روغن خوب و زیاد از این ده بیرون میبرند. ششصد خانوار روی هم، از تقریر صاحب خانه، اقلا دو کامیش دارند و اقلا ماهی دو خروار روغن درست میکنند. اسم کدخدا جوادبک است؛ صاحب سواد، خوش خط بسیار. از