«نیما» از زبان «نیما»
در سال ۱۳۱۵ هجری «ابراهیم نوری» - مرد شجاع و عصبانی - از افراد یکی از دودمانهای قدیمی شمال ایران محسوب میشد. من پسر بزرگ او هستم، پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی و گلهداری خود مشغول بود. در پائیز همینسال، زمانیکه او در مسقطالرأس ییلاقی «یوش» منزل داشت، من به دنیا آمدم. پیوستگی من از طرف جده به گرجیهای متواری از دیرزمانی در این سرزمین میرسد.
زندگی بدون من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که بههوای چراگاه به نقاط دور، ییلاق قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع میشوند.
از تمام دورهی بچگی خود، من به جز زدوخوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچنشینی و تفریحات سادهی آنها در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همهجا، چیزی به خاطر ندارم.
در همان دهکده که من متولد شدم، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت. پاهای