نمیدانست به کدام از این دو نفر گوش بدهد. وقتی که هیزم شکنها به آنها ملحق شدند، گفتند.
«صبر داشته باشید تاواقعه را بیان کنیم. ما هم در آنجا حضور داشتیم. »
و یکی از آنها آهسته به زن سوزنساز گفت:
«مگر نه این آدم یك نفر دهاتی است که به کار تو هم میخورد، چرا او را میرنجانی. » ولی دو نفر از آنها همین که دیدند آقا غضب آلود به «ستار» نگاه کرد، قول عیال «قربانعلی» را تصدیق کردند.
اولی گفت: من دیدم که «ستار» شاخههای آن بزرگوار رامیزد. »
دومی اظهار داشت که: به عیال «قربانعلی» بد گفته است.
«ستار» همهی این صوابها و ناصوابها را شنیده و هیچ نگفت. از چشمهای بر آمده و پر از دوران آقا و آن صورت دراز استخوانی او وحشت کرد.
از پیش چشم او چیزی برق زد. بین بهشت و جهنم و ظلمت رادید.
به یادش آمد در دو سال قبل آقا چطور به یك فرمان
دست مبارك، وا داشت که مردم یك برنج کار «پیش سری»