را پیش برد. بیاختیار ساقهی آن را چسبید و بادست دیگر دامنش را بلند کرد.
مؤمنین و معتقدین دیگر شاخ و برگی در بین او و محبوبش به جا نگذارده بودند که حائل وحجاب آن روی زیبا واقع شود.
چوبتر و داس تیز، و زنندهی ماهر، بابك ضربت آن را از جای برداشته به زمین گذاشت.
مثل این که تمام دین و برکت، نو کلایه، را آن کافر دیوانه به زمین گذارده باشد!
عیال «قربانعلی سوزن ساز لاهیجی» که صدای تاق تاق کفش چوبیش را قبلاً شنیده بود، او را دیده پرسید:
«با آن بزرگوار چه میکنی؟ »
«ستار» برگشت. به او نگاه کرد، البته هیچ جواب نداد و به کار خود پرداخت.
در حین این که این زن متصل به او فریاد میزد و پی در پی میگفت: «توئی که بزرگوار را میکشی»
او باکمال بیاعتنائی مشغول اصلاح شاخ و برگ- های چماق خود شده بود.
زن اورا چند مرتبه با صدای بلند «بیشرم» و «جهنمی»
مخاطب ساخت و از ناچاری بسر خود مشت کوبید. قدری