این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۹
۲۱۵ | چون ندانستم خطا کردم ببخش | بر دل و بر جان پُر دردم ببخش | ||||
چشم من گر مینگرید آشکار | جان نهان میگرید از شوق تو زار | |||||
خالقا گر نیک و گر بد کردهام | هر چه کردم با تن خود کردهام | |||||
عفو کن دون همتیهای مرا | محو کن بیحرمتیهای مرا | |||||
مبتلای خویش و حیران توام | گر بدم گر نیک هم زان توام | |||||
۲۲۰ | نیم جزوم بی تو من در من نگر | کُل شوم گر تو کنی در من نظر | ||||
یک نظر سوی دل پر خونم آر | وز میان این همه بیرونم آر | |||||
گر تو خوانی ناکس خویشم دمی | هیچکس در گرد من نرْسد همی | |||||
من که باشم تا کسی باشم ترا | این بسم گر ناکسی باشم ترا | |||||
۲۲۵ | کی توانم گفت هندوی توام | هندوی خاک سگ کوی توام | ||||
گر نیم هندوت چون مقبل شدم | تا شدم هندوت زنگی دل شدم | |||||
هندوی باغ دلم مفروش تو | حلقهٔ کن بنده را در گوش تو | |||||
ای ز فضلت نشده نومید کس | حلقهٔ داغ توام جاوید بس | |||||
هر کرا خوش نیست دل در درد تو | خوش مبادش زانکه نیست او مرد تو | |||||
۲۳۰ | ذرّهٔ دردم ده ای درمان من | زانکه بی دردت بمیرد جان من | ||||
کفر کافر را و دین دیندار را | ذرهٔ دردت دل عطّار را | |||||
یا رب آگاهی زیا ربهای من | حاضری در ماتم شبهای من | |||||
ماتمم از حد بشد سوری فرست | در میان ظلمتم نوری فرست | |||||
پای مزد من درین ماتم تو باش | کس ندارم دستگیرم هم تو باش | |||||
۲۳۵ | لذت نور مسلمانیم ده | نیستی نفس ظلمانیم ده | ||||
ذرهٔام من گم شده در سایهٔ | نیست از هستی مرا سرمایهٔ | |||||
سایلم زان حضرت چون آفتاب | بو که زان تابم رسد یک رشته تاب | |||||
تا مگر چون ذرّهٔ سرگشته من | در چهم دستی زنم در رشته من | |||||
پس برون آیم ازین روزن که هست | پیش گیرم عالمی روشن که هست | |||||
۲۴۰ | تا نیاید بر لبم این جان که بود | داشتم آخر دلی زان سان که بود | ||||
چون برآید جان ندارم چون تو کس | همره جانم تو باش آخر نفس | |||||
چون ز من خالی بماند جای من | گر تو همراهم نباشی وای من |