این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۷۷ —
کس نماند که بدیدار تو واله نشود | چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آئی | |||||
دیگر ای باد حدیث گل و سنبل نکنی | گر بر آن سنبل زلف و گل رخسار آئی | |||||
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من | حیف باشد که تو در خاطر اغیار آئی | |||||
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد | بچنین صورت و معنی[۱] که تو میآرائی[۲] |
۴۹۹ – خ
خرم آنروز[۳] که چون گل بچمن بازآئی | یا ببستان[۴] بدر حجرهٔ من بازآئی | |||||
گلبن عیش من آنروز شکفتن گیرد | که تو چون سرو خرامان بچمن بازآئی | |||||
شمع من، روز نیامد که شبم بفروزی؟ | جان من، وقت نیامد که بتن بازآئی؟ | |||||
آب تلخست مدامم چو صراحی در حلق | تا تو یکروز چو ساغر بدهن بازآئی | |||||
کی بدیدار من ای مهرگسل برخیزی؟ | کی بگفتار من ای عهدشکن بازآئی | |||||
مرغ سیر آمدهٔ از قفس صحبت و من | دام زاری بنهم بو که بمن بازآئی[۵] | |||||
من خود آن بخت ندارم که بتو پیوندم | نه تو[۶] آن لطف نداری که بمن بازآئی | |||||
سعدی آن دیو نباشد که بافسون برود | هیچت افتد که چو مردم بسخن بازآئی؟ |
۵۰۰ – ط
تا کیم انتظار فرمائی؟ | وقت نامد که روی بنمائی؟ | |||||
اگرم زنده باز خواهی دید | رنجه شو پیشتر چرا نائی؟ | |||||
عمر کوتهترست ازانکه تو نیز | در درازی وعده افزائی | |||||
از تو کی برخورم که در وعده | سپری گشت عهد برنائی | |||||
نرسیدیم در تو و نرسد | هیچ[۷] بیچاره را شکیبائی |