این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۴۲ —
گر بخشمست و گر بعین رضا | نگهی باز کن که منتظریم[۱] | |||||
یکنظر بر جمال طلعت دوست | گر بجان میدهند تا[۲] بخریم | |||||
گر تو گوئی خلاف عقلست این | عاقلان دیگرند و ما دگریم | |||||
باش تا خون ما همی ریزد | ما دران دست و قبضه[۳] مینگریم | |||||
گر برانند و گر ببخشایند | ما برین در گدای یک نظریم | |||||
دوست چندانکه میکشد ما را | ما بفضل خدای زنده تریم | |||||
سعدیا زهر قاتل از دستش | گو بیاور که چون شکر بخوریم | |||||
ای نسیم صبا ز روضهٔ انس | برگذر پیش از آنکه درگذریم | |||||
تو خداوندگار باکرمی | گر چه ما بندگان بی هنریم[۴] |
۴۳۲ – ب، خ
ما گدایان خیل سلطانیم | شهربند هوای جانانیم | |||||
بنده را نام خویشتن نبود | هر چه ما را لقب نهند آنیم | |||||
گر برانند و گر ببخشایند | ره بجای دگر نمیدانیم | |||||
چون دلارام میزند شمشیر | سر ببازیم و رخ نگردانیم | |||||
دوستان در هوای صحبت یار[۵] | زر فشانند و ما سر افشانیم | |||||
مر خداوند عقل و دانش را | عیب ما گو مکن که نادانیم[۶] | |||||
هر گلی نو[۷] که در جهان آید | ما بعشقش هزاردستانیم | |||||
تنگ چشمان نظر بمیوه کنند | ما تماشاکنان بستانیم |