این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۳۷ —
همه بیگانگان چنین دانند | که منت آشنای درگاهم | |||||
ترسم ای میوهٔ درخت بلند | که نیائی بدست کوتاهم[۱] | |||||
تا مرا از تو آگهی دادند | بوجودت گر از خود آگاهم | |||||
همه در خورد رای و قیمت[۲] خویش | از تو خواهند و من ترا خواهم | |||||
بلبل بوستان حسن[۳] توام | چون نیفتد سخن در افواهم؟ | |||||
میکشندم که ترک عشق بگو | میزنندم که بیدق شاهم | |||||
ور بصد پارهام کنی زین رنگ | نه بنگردم که صبغة اللهم | |||||
سعدیا در قفای دوست مرو | چکنم میبرد باکراهم | |||||
میل از اینجانب اختیاری نیست | کهربا را بگو که من کاهم |
۴۳۱ – ب
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم | خواب در روضهٔ رضوان نکند اهل نعیم | |||||
خاک را زنده کند تربیت باد بهار | سنگ باشد که دلش زنده نگردد بنسیم[۴][۵] | |||||
بوی پیراهن گم کردهٔ خود میشنوم | گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم | |||||
عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود | درد ما نیک نباشد بمداوای حکیم | |||||
توبه گویندم از اندیشهٔ معشوق[۶] بکن | هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم | |||||
ای رفیقان سفر دست بدارید از ما | که بخواهیم نشستن بدر دوست مقیم |
- ↑ در یک نسخه این بیت در اینجا آمده:
دیدم این پنجروز آخر عمر که بغفلت برفت پنجاهم - ↑ همت.
- ↑ در یک نسخهٔ قدیمی: ذِکر.
- ↑ در بعضی نسخهها این دو بیت نیز آمده:
جای آن نیست که خاموش نشیند مطرب شب آن نیست که در خواب رود یار و ندیم شاهدان ز اهل نظر روی فراهم نکشند بار درویش تحمل بکند لطف کریم - ↑ تجدیدنظر: سنگ باشد که دلش تازه نگردد بنسیم
- ↑ آندوست.