این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۳۶ —
هر آنساعت که با یاد من آید | فراموشم شود موجود و معدوم | |||||
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد | نشاید خوردن الّا رزق مقسوم | |||||
رطب شیرین و دست از نخل کوتاه | زلال اندر میان و تشنه محروم | |||||
از آن شاهد که در اندیشهٔ ماست | ندانم زاهدی در شهر معصوم | |||||
بروی او نماند هیچ منظور | ببوی او نماند هیچ مشموم | |||||
نه بیاو عشق میخواهم نه با او | که او در سلک من حیفست منظوم | |||||
رفیقان[۱] چشم ظاهربین بدوزید | که ما را در میان سریست مکتوم | |||||
همه عالم گر اینصورت ببینند | کس اینمعنی نخواهد کرد مفهوم | |||||
چنان سوزم که خامانم نبینند | نداند تندرست احوال محموم | |||||
مرا گر دل دهی ور جان ستانی | عبادت لازمست و بنده ملزوم | |||||
نشاید برد سعدی جان ازین کار | مسافر تشنه و جلّاب مسموم | |||||
چو آهن تاب آتش مینیارد | همیباید[۲] که پیشانی کند موم |
۴۲۹ – ق
تو مپندار کزین در بملامت بروم | دلم اینجاست بده تا بسلامت بروم | |||||
ترک سر گفتم[۳] ازان پیش که بنهادم پای | نه بزرق آمدهام تا بملامت بروم | |||||
من هوادار قدیمم بدهم جان عزیز | نو ارادت نه که از پیش غرامت بروم | |||||
گر رسد از تو بگوشم که بمیر ای سعدی | تا لب گور باعزاز و کرامت بروم | |||||
ور بدانم بدر مرگ که حشرم با تست | از لحد رقص کنان تا بقیامت بروم |
۴۳۰ – ط
بتو مشغول و با تو همراهم | وز تو بخشایش تو میخواهم |