این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۹۹ —
۳۶۲– ط
مرا دو دیده براه و دو گوش بر پیغام | تو مستریح و بافسوس میرود ایام | |||||
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم | چگونه شب بسحر میبرند و روز بشام | |||||
ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست | مرا که قبله گرفتم چکار با اصنام؟ | |||||
بکام دل نفسی با تو التماس منست | بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام | |||||
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق | نه پای رفتن ازین ناحیت نه جای مقام | |||||
چه دشمنی تو که از عشق دست و شمشیرت | مطاوعت بگریزم نمیکنند اَقدام | |||||
ملامتم نکند هر که معرفت دارد[۱] | که عشق می بستاند ز دست عقل زمام | |||||
مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم | نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام | |||||
اگر زبان مرا روزگار دربندد | بعشق در سخن آیند ریزههای عظام | |||||
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت؟ | گر این سخن برود در جهان نماند خام |
۳۶۳– خ
روزگاریست که سودا زدهٔ روی توام | خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام | |||||
بدو چشم تو که شوریدهتر از بخت منست | که بروی تو من آشفتهتر از موی توام | |||||
نقد هر عقل که در کیسهٔ پندارم بود | کمتر از هیچ برآمد بترازوی توام | |||||
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت | محرمی نیست که آرد سخنی سوی توام | |||||
چشم بر هم نزنم گر تو بتیرم بزنی | لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام[۲] | |||||
زین سبب[۳] خلق جهانند مرید سخنم | که ریاضت کش محراب دو ابروی توام | |||||
دست موتم[۴] نکند[۵] میخ سراپردهٔ عمر | گر سعادت بزند خیمه بپهلوی توام |