این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۶۴ —
آنروز که روز حشر باشد | دیوان حساب و عرض منشور | |||||
ما زنده بذکر دوست باشیم | دیگر حیوان بنفخهٔ صور | |||||
یا رب که تو در بهشت باشی | تا کس نکند نگاه در حور | |||||
ما مست شراب ناب عشقیم | نه تشنهٔ سلسبیل و کافور | |||||
بیمست شراره آه مشتاق | کاتش بزند حجاب مستور | |||||
من دانم و دردمند بیدار | آهنگ شب دراز دیجور | |||||
آخر ز هلاک ما چه خیزد؟ | سیمرغ چه میکند بعصفور؟ | |||||
نزدیک نمیشوی بصورت | وز دیدهٔ دل نمیشوی دور | |||||
از پیش تو راه رفتنم نیست | گردن بکمند به که مهجور | |||||
سعدی چو مرادت انگبینست | واجب بود احتمال زنبور |
۳۰۴– ط
آن کیست که میرود بنخجیر | پای دل دوستان بزنجیر | |||||
همشیرهٔ جادوان بابل | همسایهٔ لُعبتان کشمیر | |||||
اینست بهشت اگر شنیدی | کز دیدن آن جوان شود پیر | |||||
از عشق کمان دست و بازوش | افتاده خبر ندارد از تیر | |||||
نقاش که صورتش ببیند | از دست بیفکند تصاویر | |||||
ای سخت جفای سست پیوند[۱] | رفتی و چنین برفت تقدیر | |||||
کوته نظران ملامت از عشق | بیفایده میکنند و تحذیر | |||||
با جان من[۲] از جسد برآید | خونی که فروشدست با شیر | |||||
گر جان طلبد حبیب عشاق[۳] | نه منع[۴] روا بود نه تأخیر |