این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۳۰ —
۲۴۳– ق
زلف او بر رخ چو جولان میکند | مشک را در شهر ارزان میکند | |||||
جوهریّ عقل در بازار حُسن | قیمت لعلش بصد جان میکند | |||||
آفتاب حُسن او تا شعله زد | ماه رخ در پرده پنهان میکند | |||||
من همه قصد وصالش میکنم | وآن ستمگر عزم هجران میکند | |||||
گر نمکدان پرشکر خواهی مَترس[۱] | تلخئی کان شکرستان میکند | |||||
تیر مژگان و کمان ابروش | عاشقان را عید قربان میکند | |||||
از وفاها هر چه بتوان میکنم | وز جفاها هر چه نتوان میکند |
۲۴۴– ط
یار با ما بیوفائی میکند | بی گناه از من جدائی میکند | |||||
شمع جانم را بکشت آن بیوفا | جای دیگر روشنائی میکند | |||||
میکند با خویشخود بیگانگی | با غریبان آشنائی میکند | |||||
جوفروشست آن نگار سنگدل | با من او گندمنمائی میکند | |||||
یار من اوباش و قلاشست و رند | بر من او خود پارسائی میکند | |||||
ای مسلمانان بفریادم رسید | کان فلانی بیوفائی میکند | |||||
کشتی عمرم شکستست از غمش | از من مسکین جدائی میکند | |||||
آنچه با من میکند اندر زمان | آفت دور سمائی میکند | |||||
سعدی شیرین سخن در راه عشق | از لبش بوسی گدائی میکند |
۲۴۵– ط
هر که بی او زندگانی میکند | گر نمیمیرد گرانی میکند | |||||
من بر آن بودم که ندهم دل بعشق[۲] | سروبالا دلستانی میکند |