این برگ همسنجی شدهاست.
— ۶۶ —
شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست | صنع را آیینهٔ باید که بر وی زنگ نیست | |||||
با زمانی دیگر انداز ایکه پندم میدهی | کاینزمانم گوش بر چنگست و دل در چنگ نیست | |||||
گر ترا کامی برآید دیر زود از وصل یار | بعد ازان نامت برسوائی برآید ننگ نیست | |||||
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای | صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست | |||||
گر ترا آهنگ وصل ما نباشد گو مباش[۱] | دوستانرا[۲] جز بدیدار تو هیچ آهنگ نیست | |||||
ور بسنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت | خود دلت بر من ببخشاید که آخر[۳] سنگ نیست | |||||
سعدیا نامت برندی در جهان افسانه شد | از چه میترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست[۴] |
۱۲۰– ط
خبرت هست که بیروی تو آرامم نیست | طاقت بار فراق این همه ایّامم نیست | |||||
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد؟ | سر موئی بغلط در همه اندامم نیست | |||||
میل آن دانهٔ خالم نظری بیش نبود | چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست | |||||
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن | بامدادت که نبینم طمع شامم نیست | |||||
چشم از آنروز که بر کردم و رویت دیدم | بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست | |||||
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند | ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست[۵] | |||||
گو همه شهر بجنگم بدر آیند و خلاف | منکه در خلوت خاصم خبر از عامم نیست | |||||
نه بزرق آمدهام تا بملامت بروم | بندگی لازم اگر عزّت و اکرامم نیست | |||||
بخدا و بسراپای تو کز دوستیت | خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست | |||||
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی | بدو چشم تو که چشم از تو بانعامم نیست | |||||
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد | هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست |
۱۲۱– ق
با فراقت چند سازم برگ تنهائیم نیست | دستگاه صبر و پایاب شکیبائیم نیست |
- ↑ شکل غلط قبلی: گر آهنگ ترا وصل...
- ↑ بندگان را.
- ↑ اگر خود.
- ↑ شکل غلط قبلی: بعد از سیاهی رنگینست
- ↑ متن مطابقست با نسخ قدیم، در یک نسخه: ور جهودی کند این بهره ز اسلامم نیست