این برگ همسنجی شدهاست.
— ۴۹ —
دیگر از آن جانبم نماز نباشد | گر تو اشارت کنی که قبله چنینست | |||||
آینهٔ پیش[۱] آفتاب نهادست | بر دَرِ آن خیمه یا شعاع جبینست | |||||
گر همه عالم ز لوح فکر بشویند | عشق نخواهد شدن که نقش نگینست | |||||
گوشه گرفتم ز خلق و[۲] فایدهٔ نیست | گوشهٔ چشمت بلای گوشه نشینست | |||||
تا نه تصوّر کنی که بیتو صبوریم | گر نفسی میزنیم[۳] بازپسینست | |||||
حُسن[۴] تو هر جا که طبل عشق فرو کوفت | بانگ برآمد که غارت دل و دینست | |||||
سیم و زرم گو مباش و دنیی[۵] و اسباب | روی تو بینم[۶] که ملک روی زمینست | |||||
عاشق صادق بزخم دوست نمیرد | زهر مذابم بده که ماء معینست | |||||
سعدی ازین پس که راه پیش[۷] تو دانست | گر ره دیگر رود ضلال مبینست |
۸۷– ب
گر کسی سرو شنیدست که رفتست اینست | یا صنوبر که بناگوش و برش سیمینست | |||||
نه بلندیست[۸] بصورت که تو معلوم کنی | که بلند از نظر مردم کوته بینست | |||||
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات | عاشقی کار سری نیست که بر بالینست | |||||
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت | وآنچه در خواب نشد چشم من و پروینست | |||||
خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفرست | من ازین بازنگردم که مرا این دینست | |||||
وقت آنست که مردم ره صحرا گیرند | خاصه اکنون که بهار آمد و فروردینست | |||||
چمن امروز بهشتست و تو در میبائی | تا خلایق همه گویند که حورالعینست | |||||
هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او[۹] | همچنان هیچ نگفتیم که صد چندینست | |||||
آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد | با کبوتر نکند پنجه که با شاهینست |