این برگ همسنجی شدهاست.
باب پنجم
در عشق و جوانی
حکایت
حسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانی اند چگونه افتاده است که با هیچ یک ازیشان میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که حسنی زیادتی[۱] ندارد گفت هر چه بدل[۲] فرو آید در دیده نکو نماید
هرکه سلطان مرید او باشد | گر همه بد کند نکو باشد | |||||
وانکه را پادشه بیندازد | کسش از خیل خانه ننوازد |
کسی بدیده انکار اگر نگاه کند | نشان صورت یوسف دهد بناخوبی | |||||
وگر بچشم ارادت نگه کنی در دیو | فرشته ایت نماید بچشم کرّوبی[۳] |
حکایت
گویند خواجهای را بندهای نادرالحسن بود و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشت با یکی از دوستان گفت دریغ این بنده با حسن و[۴]