این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۱۶ —
اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت | ازان بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت |
این بار نه بانگ چنگ و نای و دُهلست | کاین بار شکار[۱] شیر و جنگ مُغلست |
از مایهٔ بیسود نیاساید مرد | مار از دم خویش چند بتواند[۲] خورد |
گمان مبر که جهان اعتماد را[۳] شاید | که بیعدم نبود هرچه در وجود آید |
بیچاره که در میان دریا افتاد | مسکین چکند که دست و پائی نزند |
توان نان خورد اگر دندان نباشد | مصیبت آن بود که نان نباشد |
چکند مالک مختار که فرمان ندهد | چکند بنده که سر بر خط فرمان ننهد |
وقتی دل دوستان بجنگ آزارند | چندانکه نه جای آشتی بگذارند[۴] |
گفتم که برانداز پی چاه امید (؟) | افسوس که دلو نیز در چاه افتاد |
دروغی که حالی دلت خوش کند | به از راستی کت مشوش کند |
غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد | ازو درست نیاید غم غریبان خورد |
سلطان که بمنزل گدایان آید | گر بر سر بوریا نشیند شاید |
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم | میگویمت از دور دعا گر برسانند |