این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۹۷ —
هر کس که درست قول و پیمان باشد | او را چه غم از شحنه و سلطان باشد | |||||
وان خبث که در طبیعت ثعبانست | او را به ازان نیست که پنهان باشد |
هر دولت و مکنت که قضا میبخشد | در وهم نیاید که چرا میبخشد؟ | |||||
بخشنده نه از کیسهٔ ما میبخشد | ملک آن خداست تا کرا میبخشد |
بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند | هر یک بمراد خویشتن ملکی[۱] راند | |||||
از جمله بماند و دور گیتی بتو داد | دریاب که از تو هم چنین خواهد ماند |
نه هر که ستم بر دگری بتواند | بیباک چنانکه میرود میراند | |||||
پیداست که امر و نهی تا کی ماند | ناچار زمانه داد خود بستاند |
مردان همه عمر پاره بردوختهاند | قوتی بهزار حیله اندوختهاند | |||||
فردای قیامت بگناه ایشان را | شاید که نسوزند که خود سوختهاند |
عنقا بشد و فرّ همائیش بماند | زیبندهٔ تخت پادشائیش بماند | |||||
گر مه بگرفت صبح صادق بدمید | ور شمع برفت روشنائیش بماند[۲] |
نه هر که طراز جامه بر دوش کند | خود را ز شراب کبر مدهوش کند | |||||
بدعهد بود که یار درویشی را | در حال توانگری فراموش کند |
فرزانه رضای نفس رعنا نکند | تا خیره نگردد و تمنا نکند | |||||
ابریق اگر آب تا بگردن نکنی | بیرون شدن از لوله تقاضا نکند |