این برگ همسنجی شدهاست.
— ۳۸ —
حیف بر خویشتن کند نادان | زخم بر خویشتن زند منبل | |||||
نه تو بازآمدی که بازآورد | حسن توفیقت از خطا و زلل | |||||
غرقه را تا یکی نگیرد دست | نتواند برآمدن ز وحل | |||||
تا نگوئی اناالذی یسعی | ای برادر هوالذّی یقبل | |||||
بندگان سرکشند و بازآرد | دست اقبال سیف دین و دول | |||||
همه شمعند پیش این خورشید | همه پروانه گرد[۱] این مشعل | |||||
لاجرم چون ستاره راست بود | نتواند که کژ رود جدول | |||||
فکر من چیست پیش همت او[۲]؟ | نخل کوته بود بپای جبل | |||||
زحل و مشتری چنان نگرند | پایهٔ قدرت ای بزرگ محل | |||||
که یکی از زمین نگاه کند | بتأمل بمشتری و زحل | |||||
سعدیا قصه ختم کن بدعا | اِن خیرالکلام قَلّ و دل | |||||
دوستانت چو بوستان بادند | دشمنانت چو بیخ مستأصل | |||||
همه کامی و دولتی داری | چه دعا گویم ای امیر اجل؟ | |||||
دشمنت خود مباد و گر باشد | دیده بردوخته بتیر اجل |
در ستایش علاءالدین جوینی
صاحبدیوان
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل | بصورتی ندهد صورتیست لایعقل | |||||
اگر همین خور و خوابست حاصل از عمرت | بهیچ کار نیاید حیات بیحاصل | |||||
از آنکه من بتأمل درو گرفتارم | هزار حیف بر آنکس که بگذرد غافل |