بستهاند برای چریدن میطپد خواجه آهسته گوسفند را بگشاد بیمحابا چریدن گرفت باغبان بدوید دانست که گوسفند خود رهانیده است بگرفت بر جای بست خواجه دیگر بار بگشاد و ارقش وزیر از بالای کوشک شده جمله معاینه میکرد چون باغبان بار دیگر گوسفند را در گلذار دید در خود بهپیچید و یک زخم در گوسفند چنان زد که گوسفند بر جای مردادر شد خواجه بذرجمهر گفت ایجوان مرد سه حلال را حرام کرد این سخن در گوش ارقش وزیر رسید متعجب شد بانگ بر باغبان زد که ای باغبان این پسراک را با گوشت مرده بالای کوشک بیار خواجه را با گوسفند بالا برد بر حکم اشارت وزیر پرسید که ای بچه تو کیستی و پدر تو چه نام داش خواجه گفت مرا بذرجمهر نام است و پدر من بخت حمال بود وزیر گفت پدر تو چه شده خواجه گفت پدر من چاکر کاروان شده سفر کرده بود هیچ معلوم نیشت که چه د ارقش گفت که در گوسفند چه سخن گفتی خواجه گفت