این برگ نمونهخوانی نشده است.
برفت او را حیرتی بر حیرت اقزود که بکدام قابلیتی وجه معیشتی پیدا کند و بچه کسب اوقات گذاری که ازان چارهٔ نیست بهمرساند فضیلتی که تخم مهری در دل بکارند و نه هنریکه بهرهٔ بدست آرد آخرالامر بحمالگری قرار داده هر روز روی به بازار کردی بوسیله حمالی قوت لایموت بدست آوردی از قضا شبی از شبها بر بستر راحت غنوده بود و دیدهٔ ظاهر بسته دیدهٔ باطن برگشوده در واقعه دید که بر بالای سنگ بزرگ نشسته بود و چهل چشمه از آن سنگ جاری شد بر اطراف رفتی و چون از خواب بیدار شد با زن خود گفت که چنین خوابی دیدهام زن گفت آب روشنائی است خیر خواهد شد علی الصباح بخت جمال ببازار رفت و صورت واقعه را با معّبر عرض کرد معَبر گفت که این خواب خوبست اما تا چهل روز ترا از خانه بیرون نمیباید که آید اگر بیش ازین متوجه بیرون شوی کشته شوی و از حیات مایوس شوی کشتن را آماده باید بود