و چون اين قلعه از سنك سياه ساخته شده عثمانيها آن را قراآمد گويند و دار الملك ديار بكر است و ص كسى كه پر از صفت خوبى يا بدى باشد.
و كشتى بار شده.
آمد آمد
( āmad-āmad ) ا. پ.
نزديكى و دنو و قرب.
آمدانه
( āmadāne ) و
آمدانى
( āmadāni ) ص و م ف پ. اتفاقى و عارضى و ناگهانى. و م ف. بىقصد و بىاراده. وا. در آمد و دخل و واردات.
آمد رفت
( āmad-raft ) ا. پ. دخول و خروج. و معامله و علاقه. و راه. و ا ج:.
مسافرين. و آمد رفت داشتن ف ل.:
مراوده و علاقه داشتن و ديدوبازديد با همديگر داشتن. و آمد رفت كردن: ديد و بازديد كردن.
آمد شد
( āmad-cod ) ا. پ. ديدوبازديد. و آمد و شد كردن: مراوده كردن و ديد و بازديد كردن.
آمد شدن
( āmad-codan ) ف ل. پ.
آمدن و رفتن.
آمدن
( āmadan ) ف ل. پ. خود را آوردن از جائى بجاى ديگر و وارد شدن و رسيدن. و پيدا شدن. و شدن. و از آن جهان آمدن: شفا يافتن از بيمارى سخت و بجنگ آمدن: مقابل شدن با حريف در جنگ. و بچشم آمدن: بچشم بد دوچار شدن. و گرفتار آفت و آسيب شدن.
و بحال خويش آمدن: حس پيدا كردن و هوشيار شدن. و بدست آمدن:
در تحت تصرف واقع شدن. و بدندان خوش آمدن: موافق ميل بودن. و خوش آيند شدن. و بزبان آمدن: حرف زدن و سخن گفتن. و بر سر آمدن: غالب شدن. و افزون گرديدن. و برداشته شدن. و بسر آمدن: بانجام رسيدن. و موقوف شدن. و باز داشته شدن. و بمنتها رسيدن.
و بكار آمدن: سودمند بودن و فايده داشتن. و بوجود آمدن: زائيده شدن و توليد شدن. و خوب آمدن: نيك بودن - ضد بد آمدن -. و پديد آمدن:
ظاهر گشتن و آشكار شدن. و بشمار آمدن:
در حساب داخل شدن. و در كار آمدن:
سود دادن و بكار مشغول شدن.
آمدن
( āmadan ) ا. پ. ورود و وصول.
و دخول.
آمدنگاه
( āmadan-gāh ) ا. پ. محل آمدن. و هنگام آمدن و گاه ملاقات و ديدار.
و فراهمگاه.
آمدنى
( āmadani ) ص. پ. كسى يا چيزى كه امكان آمدن در آن باشد. وا. محصول و مداخل و درآمد. و خراج و باج. و حاصل. و هنگام رسيدن مالالتجارۀ عمومى.
و مزد. و هر محصول اعلائى.
آمدورفت
( āmado-raft ) ا. پ.
علاقه. و معامله. و آمدوشد.
آمدوشد
( āmado-cod ) ا. پ.
مراوده و آمد و شد.
آمده
( āmade ) ص. پ. كسى كه خود را از جائى بجائى آورده باشد و رسيده. وا.
لطيفه و بديهه.
آمدهگير
( āmade-gir ) ا. پ. دريافت كننده. و تهنيتگوى و خوشآمدگوى.
آمديه
( āmadie ) ا. پ. هر آنچه بر مال افزون گردد و علاوه بر آن شود و ضد رفتيه و درآمد نيز گويند.
آمر
( āmer ) ص. ع. امردهنده و فرمان دهنده و فرماينده. و متعدد. و كامل. و خردمند و بادانش. وا. روز پنجم يا هفتم برد العجوز.
و ماه اول از سال هجرى يعنى ماه محرم.
آمرا
( āmrā ) ا. پ. - مأخوذ از سريانى - ميوهاى كه بهندى آن را مانگو مىگويند.
آمرا
( āmrā ) ا. پ. بلغت زند و پازند الاغ. و شراب.
آمرة
( āmerat ) ا. ع. فرمان. ج:
اوامر.
آمرك
( āmrak ) ا. پ. ميوۀ درخت اراك.
آمرز
( āmorz ) ص. پ. بخشانيده و عفو كننده و معذور دارنده.
آمرزش
( āmorzec ) م ح. پ. آمرزيدن.
وا. بخشش و مغفرت و عفو.
آمرزگار
( āmorzgār ) ص. پ. غفور و يكى از صفات بارى تعالى مىباشد كه گناهان بندگان خود را مىپوشاند و مىبخشد.
آمرزگارى
( āmorzgāri ) ا. پ.
مغفرت و شفقت. و اين كار مخصوص بخداى تعالى مىباشد كه از گناه بندگان چشم مىپوشاند.
آمرزنده
( āmorzande ) ص. پ. غافر و رحيم. و از صفات خداى تعالى جل شأنه.
آمرزيدن
( āmorzidan ) ف م. پ.
بخشيدن گناه و چشم پوشيدن از آن. و پنهان كردن آن. و مغفرت نمودن. و صدور اين فعل مخصوص بخداى تعالى جل شأنه است.
آمرزيده
( āmorzide ) ص. پ. مغفور و بخشيده شده از گناه.
آمرغ
( āmorq ) ا. پ. نفع و فايده و ذخيره و انبار و خزانه. و مايه و سرمايه. و اصل.
و قدر و شأن. و حصه و مقدار. و قيمت. و قدرى و برخى. و قوت. و رتبه و مرتبه. و ص. كم و قليل و اندك.
آمرغ
( āmorq ) و ( āmarq ) ا. پ.
اصل و بنياد. و زبده و خلاصۀ هر چيزى.
آمر نون و القلم
( āmere-nun-valqalam ) ا خ. پ. مأخوذ از تازى - حضرت رسالت پناهى صلى اللّه عليه و آله. و اشاره بحضرت بارى تعالى.