آمادگى
( āmādegi ) ا. پ. تدارك و تيارى و تهيه. و استعداد.
آمادن
( āmādan ) ف م. پ. ساختن.
و پر كردن و مملو گردانيدن. و مهيا كردن و حاضر و مستعد نمودن. و پرداختن و تدارك كردن. و تيار كردن و آراستن. و شتابانيدن و تعجيل كردن. و ف ل. ساخته شدن.
آماده
( āmāde ) ص. پ. ساخته و پرداخته و مهيا كرده و حاضر شده. و مرتب شده. و تعجيل.
كرده. و پخته و رسيده. و هموار و برابر نموده. و برقرار شده. و آمادۀ كار:
مهياى كار.
آمار
( āmār ) ا. پ. ناخوشى استسقا.
آمار
( āmār ) ا. پ. نهايت طلب و تجسس و تفحص و حساب. و تتبع. و يادداشت.
آمارگير
( āmār-gir ) ا. پ. محاسب و مستوفى.
آماره
( āmāre ) ا. پ. آمار و بيمارى استسقا.
آمارهگير
( āmāre-gir ) ا. پ.
محاسب و حساب گيرنده و مستوفى.
آمازن
( āmāzon ) ا خ. پ. - ماخوذ از از لغت يونانى و معنى تحت اللفظ آن بىپستان چه آن كلمۀ نفى است و مازن مشتق از مازوس كه بمعنى پستان بود - نام ايالتى از ايالتهاى مملكت برزيل كه در شمال غربى از ايالت پارا مجزا مىشود و رود عظيم آمازن از وسط آن مىگذرد. و نيز يكى از ايالتهاى مملكت پرو داراى اين نام است.
آمازن
( āmāzon ) ا خ. پ. رودخانۀ عظيمى است كه امريكاى جنوبى را از مغرب بمشرق مىپيمايد و از جبال اند جارى مىشود و عموما سواحل اين رودخانه خيلى مرتفع مىباشد و در هنگام طغيان فقط ممكن است آب آن از اين سواحل تجاوز نمايد. و اين رودخانه از جلگههاى شنزار و صحارى سبز و خرم عبور كرده و تشكيل جزاير و اراضى باتلاقى زيادى مىنمايد و در نزديكى دريا مشعب بدو شعبه مىشود و جزيرۀ بزرگ ماراژو در ميان آن دو شعبه قرار گرفته. شعبۀ شمالى چندين جزيره تشكيل مىدهد از قبيل پوركوس و كاويانا و عرض اين شعبه 200 كيلومتر است و آبى كه از آن در دريا داخل مىگردد بقدرى زياد است كه تا 6,000 كيلومتر جريان آن در دريا مشهود مىگردد و در همين جاست كه دهنۀ مشهور پوروروكا واقع شده. شعبۀ جنوبى كه جزيرهاى تشكيل نمىنمايد و اهميتش كمتر است معروف به پارا مىباشد. طول رود امازن 7,500 كيلومتر است و 6,000 كيلومتر از اين مسافت قابل كشتىرانى است. و متجاوز از پانصد رود ديگر باين رود ملحق مىگردد كه از آن جمله شش رود به بزرگى خود آمازن و يازده رود بزرگتر از رود رن و سى رود بزرگتر از رود سن مىباشد. بالجمله رود آمازن داراى طرق كشتىرانى مهمى است كه تاكنون بقدرى كه شايد و بايد فائده نبخشيده است اگر چه دولت پرو و دولت برزيل كشتيهاى بخارى چندى در قسمتهاى مختلفۀ آن بكار انداختهاند.
آماس
( āmās ) ا. پ. ورم و برآمدگى كه در اعضاء بروز كند. خواه با درد و يا بىدرد.
آماس
( āmās ) ع. ج. امس.
آماسا
( āmāsā ) ص. پ. چيز باد كرده و نفخ كرده و آماس نموده.
آماسانيدن
( āmāsānidan ) ف م. پ.
سبب آماسيدن شدن و آماسيدن كنانيدن.
آماسيدن
( āmāsidan ) ف ل. پ. آماس كردن و پرنفخ شدن.
آماسيده
( āmāside ) ص. پ. ورم كرده.
و آماسيده خايه: كسى كه خايهاش آماس كرده باشد.
آماش
( āmāc ) ا. پ. سيخ كباب.
آماق
( āmāq ) ع. ج مؤق ( mo'q ) و موق و موق.
آمال
( āmāl ) ع. ج. امل.
آمال
( āmāl ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - آرزوها و خواهشها و مرادها. و رغبتها.
و اميدها و انتظارها.
آماه
( āmāh ) ا. پ. آماس.
آماهيدن
( āmāhidan ) ف م. پ.
آماسيدن و باد كردن. و حيران شدن و سرگشته شدن.
آماى
( āmāy ) ا. پ. آما و مشاطه و زينت كننده.
آماى
( āmāy ) ص. پ. پركننده.
و تدارككننده. و هميشه مركب با موصوف استعمال مىشود.
آمائى
( āmāi ) ا. پ. پرى. و سيرى و امتلا.
آمائيدن
( āmāidan ) ف ل. پ. حاضر و مستعد شدن. و ف م. پر كردن و مملو نمودن.
و حاضر كردن و تهيه و تدارك نمودن.
آمة
( āmat ) ا. ع. فراخسالى. و باران.
و آنچه از ناف كودك ببرند. و خرقهاى كه در آن كودك را مىپيچند. و آنچه با كودك هنگام ولادت برميآيد.
آمة
( āmmat ) ص. ع. شجة آمة:
شكستگى كه بام الدماغ رسيده باشد.
آمختن
( āmoxtan ) ف ل و م. پ.
آموختن.
آمخته
( āmoxte ) ص. پ. آموخته.
آمد
( āmad ) ح م. پ. آمدن. وا. ورود و رسيدگى و اتيان. و مداخل و حاصل و ما حصل.
آمد
( āmed ) ا خ. ع. شهرى از ديار ربيعه كه قلعۀ رفيعى دارد و دجله بر آن محيط است.