جاه و جلاك.
اختيان
( extiān ) م. ع. اختانه اختيانا: دغلى و ناراستى كرد با وى.
اختيت
( oxtiyat ) ا. پ - مأخوذ از تازى - مماثلت و مشابهت و برابرى.
اخثاء
( axsā' ) ع. ج. خثى ( xesy ).
اخثاء
( exsā' ) م. ع اخثى اخثاء:
فروخت سرگين گاو و سرگين پيل را.
اخثار
( exsār ) م. ع. اخثر اللبن اخثارا: ستبر و چغرات گردانيد شير را. و اخثر الزبد: فسرايند و ناگداخته گذاشت مسكه را. المثل: ما يدرى ا يخثر ام يذيب: دربارۀ كسى گويند كه بيرون شد كار نداند و متردد باشد.
اخثم
( axsam ) ص. ع. آنكه بينى وى پهن و ستبر باشد. و آنكه سر گوش وى پهن باشد. و آنكه مانند شير شامه نداشته باشد. و كلند پهن شده. ج: خثم ( xosm ).
اخثم
( axsām ) ا. ع. فرج زن كه بلند و ستبر بود. و شير بيشه. و شمشير عريض و پهن.
و از اعلام است.
اخثيكث
( axsikas ) ا خ. پ. مر. اخسيكت.
اخجاء
( exji' ) م. ع. چون مهموز و ديق اخجاه اخجاء: الحاح كرد بر وى در سؤال.
و چون يائى باشد يق اخجى اخجاء: بسيار جماع كرد.
اخجال
( exjāl ) م. ع. بسيار گياه شدن و پيچيده گياه شدن. و اخجله: خجل و شرمسار كرد او را. و اخجل النبت: دراز و بهم پيچيده گرديد آن گياه.
اخجسته
( axjaste ) ا. پ. آستانۀ در و درگاه.
اخجى
( axjā ) ص. ع. زنى كه آب بسيار از كس وى آيد و قعر آن بدو دور باشد. و آنكه در رفتن سر پاها نزديك نهد و پاشنهها دور
اخچه
( axce ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - طلا و نقره. و سكۀ پول. و مهر مسين.
اخداء
( exdā' ) م. ع. اخدى اخداء:
آهسته آهسته رفت بر روى زمين.
اخداج
( exdāj ) م. ع. اخدج الرجل صلوته اخداجا: ناقص گردانيد آن مرد نماز خود را. و اخدجت الصيفة: كم باران گرديد تابستان. و اخدجت الناقة:
بچۀ ناقص زاد آن ماده شتر اگرچه زمان آبستنى آن كامل بود. و اخدجت الزندة:
آتش نداد آن آتشزنه.
اخدار
( axdār ) ع. ج خدر.
اخدار
( exdār ) م. ع. دستوپاى خوابيده گردانيدن. و سست اندام گردانيدن. و مقيم بودن دختر در خدر و مرد در جاى و نزد اهل خود و باز در آشيان خود. و اخدروا: در آمدند در زير باران و ابر و باد. و اخدر الاسد:
لازم گرفت شير بيشۀ خود را. و اخدر العرين الاسد: پنهان كرد بيشه و يا درختستان آن شير را.
اخداع
( exdā' ) ا. ع. پنهان كردن چيزى.
و اخدعه: استوار گردانيد آن را بچيزى. و برانگيخت او را بر مخادعه.
اخدال
( axdāl ) ع. ج خدلة و خدلة.
اخدام
( exdām ) م. ع. اخدمه اخداما خادم داد او را.
اخدان
( axdān ) ع. ج خدن.
اخدب
( axdab ) ص. ع. احمق. و دراز شتابكار. و دراز. و خودسر و خودرأى.
اخدة
( axeddat ) ع. ج خدّ.
اخدر
( axdar ) ا. پ. برادرزاده.
و خواهرزاده.
اخدر
( axdar ) ا. ع. شب تاريك. و ا خ. نام فحلى مشهور كه از بندرهائى يافته و جفت گرديد با ماده خران و اسبهائى كه از نسل وى مىباشند اخدرية گويند.
اخدرى
( axdariy ) ا. ع. گورخر.
اخدرية
( axdariyat ) ج ا خ. ع.
الاخدرية: اسبهاى از نسل اخدر.
مر. اخدر.
اخدع
( axda' ) ص. ع. فريبندهتر. المثل اخدع من الضب.
اخدع
( axda' ) ا. ع. رگى در حجامتگاه گردن كه شعبهاى از وريد است.
ج: اخادع ( axāde' ) و يق فلان شديد الاخادع اى شديد موضع الاخدع.
اخدعان
( axdaāne ) ا. بصيغۀ تثنيه. ع.
دو رگ اخدع.
اخدم
( axdam ) ص. ع. اسب و يا بزى كه سپيدى ساق وى كوتاه گشته گرداگر خرده گاه آن جمع شده باشد.
اخدود
( oxdud ) ا. ع. شكاف زمين بدرازا. ج: اخاديد.
اخدود
( oxdud ) ص. ع. ضربة اخدود: ضربهاى كه پوست را بشكافد.
اخدور
( oxdur ) ا. ع. پردهاى كه در گوشۀ خانه جهت دختران برپا كنند.
اخذ
( axz ) ا. ع. پاداش. و سيرت و خوى و عادت. قولهم ذهبوا و من اخذ اخذهم او اخذهم يعنى رفتند ايشان و آنكس كه بر سيرت آنان بود و خوى آنان را اختيار كرده بود. و كذلك ذهبوا او من اخذه اخذهم او اخذهم و يق استعمل فلان على الشام فما اخذ اخذه يعنى فلان را بر شام والى كردند و اختيار نكرد حسن سيرتى را كه بر وى واجب بود. و لو كنت منا لاخذت باخذنا يعنى اگر از ما مىبودى مىگرفتى خوى و عادت ما را. و نجوم الاخذ ج ا خ: منزلهاى ماه.