اختلاق
( extelāq ) م. ع. اختلق الافك اختلاقا: بربافت دروغ را. و نيز اختلاق: خوى كسى برگرفتن.
اختلال
( extelāl ) م. ع. سركه ساختن.
و اختل العصير: سركه گرديد عصير آن ميوه. و اختل جسمه:
لاغر شد بدن او. و اختل لحمه: لاغر گشت و كم شد گوشت او. و اختل اليه:
حاجتمند شد بسوى آن. و اختله بالرمح:
گذرانيد در آن نيزه را و دوخت با آن. و اختلت الابل: درماندند شتران در علف شيرين.
اختلال
( extelāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - پراكندگى. و پريشانى و انتشار در رأى. و تباهى كار. و اختلال حال: بىترتيبى و پريشانى.
و گيرودار و هنگامه و غوغا. و اختلال حواس:
پراكندگى و پريشانى حواس. و اختلال مزاج:
عدم سلامتى مزاج و عدم انتظام اعمال آن و بيمارى و فساد بنيه. و اختلال امور:
پريشانى امور و تباهى آنها.
اختلالات
( extelālāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - بىنظميها. و پريشانيها. و تباهيها.
اختلام
( extelām ) م. ع. اختلمه اختلاما: برگزيد آن را.
اختمار
( extemār ) م. ع. رسيده شدن مى و جوش زدن آن. و اختمر اختمارا:
خمير شد. و خمير كرد. و برآمد آرد سرشته.
و اختمرت بالخمار: معجر پوشيد آن زن.
اختمال
( extemāl ) م. ع. اختمل اختمالا: زمين خمايل چريد.
اختمام
( extemām ) م. ع. بريدن. و اختم البيت: روفت خانه را. و اختم البئر:
پاك كرد چاه را.
اختناث
( extenās ) م. ع. اختنث السقاء اختناثا: سر آن مشك را بيرون نور ديده آب خورد از آن.
اختناق
( extenāq ) م. ع. اختنق اختناقا: خفه شد.
اختناق
( extenāq ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - خفهشدگى و خفگى. و گلوفشردگى. و باصطلاح طب اختناق رحم: مرضى عصبانى كه يك وقتى سبب آن را سوء مزاج رحم مىدانستند.
اختواء
( extevā' ) م. ع. اختوى البلد اختواء: قطعهاى از آن بلد جدا كرد. و اختوى الفرس: نيزه زد در خواء آن اسب يعنى ميان پاها و دستهاى وى. و اختوى فلان:
رفت عقل فلان. و اختوى ما عند فلان:
گرفت همۀ آنچه را كه نزد فلان بود. و اختوى السبع ولد البقرة: ربود آن دد بچۀ گاو را و بخورد.
اخته
( axte ) ص. پ. خايه بيرون كشيده شده و بىخايه. و آخته و خصى و خواجه.
اختهبيگى
( axte-beygi ) ا. پ. رئيس طويله و اصطبل.
اختهخانه
( axte-xāne ) ا. پ. اصطبل و طويلۀ اسبان.
اختى
( oxtiy ) ص. ع. منسوب به اخت يعنى خواهرى.
اختيات
( extiāt ) م. ع. اختات البازى اختياتا: فرود آمد از هوا باز بر شكار تا بگيرد آن را. و اختات الحديث: گرفت آن سخن را و بياد داشت. و انهم يختاتون الليل اى يسيرون و يقطعون الطريق. و الذئب يختات الشاة بعد الشاة. مير بايد گرگ يك يك گوسپند را بحيله.
اختيار
( extiār ) م. ع. برگزيدن. و دل بچيزى نهادن بخواهش خود يق اخترته الرجال و اخترته منهم و عليهم.
اختيار
( extiār ) ا. پ - مأخوذ از تازى - انتخاب. و پسندگى و پسند. و گزين. و حكومت و قدرت. و تسلط. و خواهش دل و اراده و ميل. و صاحب اختيار:
مالك و آنكه بميل و خواهش خود عمل كند.
و اختياردار: مالك و صاحب اختيار. و باختيار م ف.: بميل و بخواهش دل و از روى رضا و رغبت. و بحكومت و به اراده. و اختيار داشتن ف ل.: بخواهش دل خود هرچه خواستن كردن. و مالك بودن. و اختيار كردن ف م.: برگزيدن و بميل و خواهش خود چيزى را منتخب كردن. و پسند نمودن.
اختيار
( extiār ) ا. پ - مأخوذ از تركى - مرد پير.
اختيارا
( extiāran ) م ف. پ - مأخوذ از تازى - از روى خواهش و ميل - ضد اضطرارا.
اختيارات
( extiārāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - پسندها. و چيزهاى انتخاب شده. و قدرتها و حكومتها. و ا خ. نام كتابى.
اختيارى
( extiāri ) ص. پ - مأخوذ تازى - برگزيده. و پسنديده. و ارادى ضد اضطرارى و اجبارى - وا. قبول و پسنديدگى.
و قدرت و توانائى.
اختياريه
( extiāriye ) ا. پ - مأخوذ از تركى - پير مردى.
اختياض
( extiāz ) م. ع. اختاض الماء اختياضا: در آمد به آب
اختياط
( extiāt ) م. ع. اختاط عليه اختياطا: گذشت بر وى بسرعت و گذشت.
بر وى يكبار.
اختياف
( extiāf ) م. ع اختاف اختيافا: به خيف منى آمد و فروكش شد در آن.
اختيال
( extiāl ) ا. ع. كبر و غرور و جاه و جلال.
اختيال
( extiāl ) م. ع اختال الرجل و به اختيالا: خراميد آن مرد و رفت با