شدن هر يك از پنج سياره يعنى عطارد و زهره و مريخ و مشترى و زحل در زير شعاع شمس بواسطۀ اجتماع در برج واحد. و باصطلاح طب مرضى كه در پوست انسانى از برخورد آتش و ديگر چيزهاى سوزان مانند آب جوش و جز آن بروز مىكند.
احترام
( ehterām ) م. ع حرمت داشتن.
احترام
( ehterām ) ا. پ - مأخوذ از تازى - اكرام و تكريم و تعظيم. و بزرگوارى و عزت و جلال و توقير و حرمت. و حكام ذوى الاحترام: آنهائى كه حرمت و توقير شام لازم و كوچكى و فروتنى نسبت به آنها سزاوار.
احتزاز
( ehtezāz ) م. ع بريدن.
احتزاك
( ehtezāk ) م. ع احتزك بالثوب احتزاكا: درپوشيد جامه را و بخود پيچيد آن را.
احتزام
( ehtezām ) م. ع احتزم الفرس: تنگ بسته شد آن اسب. و احتزم الرجل: ميان در بست آن مرد.
احتزان
( ehtezān ) م. ع اندوهگين شدن.
احتساء
( ehtesā' ) م. ع چون واوى باشد يق احتسى المرق: آشاميد شوربا را اندك اندك و بمهلت. و چون يائى بود يق احتسى حسى يعنى حسى كند و بيرون آورد آب از ميان ريگ. و احتسى ما فى نفسه:
دانست ما فى الضمير او را و آزمود.
احتساب
( ehtesāb ) م. ع احتسب فلانا: شماره كرد فلان را. و آزمود آنچه در نزد وى بود. و احتسب بكذا اجرا من عند الله: چشم داشت از خداى مزد و ثواب را. و احتسب عليه: نهى منكر كرد او را. و هرگاه بميرد پسر يا دختر كسى اگر بزرگ باشد مىگويند احتسب فلان ابنه و ابنته و اگر كوچك بود مىگويند افترط فلان. و احتسب الرجل اى انتهى.
احتساب
( ehtesāb ) ا. پ - مأخوذ از تازى - ادارۀ بلديه و ادارۀ تنظيف شهر. و عملۀ احتساب: كسى كه كوچهها را آب و جارو مىكند.
احتسال
( ehtesāl ) م. ع. احتسل احتسالا: شكار كرد بچۀ سوسمار را كه از بيضه برآمده بود.
احتشاء
( ehtecā' ) م. ع احتشى الشئى احتشاء: پر گرديد آن چيز. و احتشت الحشية و بالحشية: در خود پيچيد آن زن حشية را. و نيز احتشاء: پنبه در خود گرفتن حائض.
احتشاب
( ehtecāb ) م. ع احتشب القوم احتشابا: گرد آمدند آن قوم.
احتشاد
( ehtecād ) م. ع احتشد القوم احتشادا: گرد آمدند آن قوم براى معاونت.
و فورا حاضر آمدند بر آواز. و مجتمع شدند بر كارى.
احتشار
( ehtecrā ) م. ع بزرگ سر شدن.
و احتشر فى رأسه (مجهولا): كلان سر گرديد.
احتشاش
( ehtecāc ) م. ع احتش الحشيش احتشاشا: جست و فراهم آورد آن حشيش را.
احتشام
( ehtecām ) م. ع بخشم آوردن.
و احتشم منه و عنه: شرم داشت از وى.
احتشام
( ehtecām ) ا. پ - مأخوذ از تازى - شأن و شكوه و بزرگى و حشمت و شوكت و عظمت و بزرگوارى و جاه و جلال. و اميرى با احتشام: اميرى كه خداوند خادمان و حشم بود.
احتصاد
( ehtesād ) م. ع. احتصد الزرع احتصادا: درود آن كشت را با داس.
احتصار
( ehtesār ) م. ع حصار و پالان بر شتر بستن.
احتصان
( ehtesān ) م. ع پناه گرفتن و پناه داده شدن. و محفوظ بودن.
احتضاء
( ehtezā' ) م. ع احتضا النار احتضاء. افروخت آن آتش را. و گشاد آن را تا زبانه زند.
احتضار
( ehtezār ) م. ع شهرى شدن مردم.
و دويدن اسب. و احتضر فلان: حاضر شد فلان. و احتضره الهم. حاضر كرد او را همّ (لازم و متعدى). و احتضر (مجهولا): حاضر شد او را مرگ.
احتضار
( ehtezār ) ا. پ - مأخوذ از تازى - حالت جان كندن و هنگام مرگ.
احتضاض
( ehtezāz ) م. ع احتضضت نفسى احتضاضا. خود را قاصر شمردم.
احتضان
( ehtezān ) م. ع احتضن الصبى احتضانا. در برگرفت آن كودك را. و دايگى كرد و پروريد آن را. و احتضن فلانا عن حاجته: بازداشت فلان را از حاجت خود.
احتطاب
( ehtetāb ) م. ع احتطب احتطابا: هيمه جمع كرد. و هيمه كشيد براى كسى. و احتطب عليه فى الامر: رديف او گشت در آن كار. و احتطب المطر:
بر كند آن باران بيخهاى درخت را. و احتطب البعير. چريد آن شتر هيزم ريزهها را.
احتطاط
( ehtetāt ) م. ع. كم كردن.
و از بالا بزير آوردن. و افكندن.
احتظاء
( ehtezā' ) م. ع احتظى احتظاء: بهرهمند و دولتى شد.
احتظار
( ehtezār ) م. ع احتظر احتظارا: حظيره ساخت براى خويش.
احتفاء
( ehtefā' ) م. ع. چون ممهوز باشد يق احتفا الحفا: بركند بر ذيرا از بيخ. و كذلك