و استوار و نيكو كردن هر چيزى. الحديث:
ان عايشة رضى الله عنها كانت تحتبك تحت الدرع اى تشد الازار و تحكمه. و حبوه بستن. و گرد پاى نشستن مانند احتباء يق احتبك بازاره. و احتبك الثوب:
نيكو يافت آن جامه را.
احتبال
( ehtebāl ) م. ع. احتبل الصيد احتبالا: گرفت آن شكار را بدام. و دام گسترد براى آن شكار.
احتتاش
( ehtetāc ) م. ع. احتتش احتتاشا: تند و تيز شد بر جنگ و خصومت با كسى. و حتش ( hotteca ) فاحتتش:
برآغاليده شد پس برآغالانيد.
احتثاث
( ehtesās ) م. ع. احتثه عليه:
برانگيخت او را بران. و احتث فلان: برانگيخته شد فلان (لازم و متعدى).
احتجاب
( ehtejāb ) م. ع. احتجب احتجابا: در پرده شد. و احتجبت المراة بيوم: يعنى در پرده شد آن زن بيك روز. و اين را در وقتى گويند كه يك روز از سال نهم وى بگذرد بدان جهت كه سال نهم سال بلوغ است و در آن حجاب لازم.
احتجاب
( ehtejāb ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - پنهانى و در پس پرده بودن. و روگرفتگى.
و پوشيدگى و اخفا.
احتجاج
( ehtejāj ) م. ع. خصومت كردن.
و حجت آوردن يق احتج على خصمه.
احتجاج
( ehtejāj ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - حجت و دليل و برهان. و مخاصمه و منازعه.
و احتجاج كردن ف ل.: حجت و دليل و برهان آوردن. و اقامۀ حجت و برهان كردن.
و برهان خواستن. و خصومت كردن در ادعا.
و منازعه نمودن.
احتجاجات
( ehtejājāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - براهين و دلايل. و مخاصمتها و منازعهها.
احتجار
( ehtejār ) م. ع. احتجر احتجارا: حجره ساخت. و احتجر الارض: برگزيد آن زمين را براى خود و علامت نصب كرد بر آن تا ديگرى در آن تصرف نكند.
الحديث: كان للنبى صلى الله عليه و آله حصير يبسط بالنهار و يحتجره بالليل اى يجعله لنفسه دون غيره. و احتجر اللوح:
در كنار گرفت آن لوح را. و احتجر به: پناه جست باو و التجا نمود. و احتجرت الابل:
سدهناك گرديد شكم شتران.
احتجاز
( ehtejāz ) م. ع. احتجز احتجازا: به حجاز آمد. و فراهم گرديد و مجتمع شد. و در نيفۀ شلوار گرفت چيزى را.
و احتجز بازاره: بر ميان بست ازار خود را.
احتجاف
( ehtejāf ) م. ع. احتجفه احتجافا: رهانيد ويرا. و ربود. و احتجف الشئى: گرد آورد آن چيز را. و احتجف نفسه عن كذا: خود را بازداشت از آن.
احتجام
( ehtejām ) م. ع. احتجم احتجاما: حجامت كرد. و حجامت خواست.
احتجان
( ehtejān ) م. ع. احتجنه احتجانا: فراخويشتن كشيد آن را بچوگان.
و احتجن المال. فراهم آورد و گرد كرد مال را.
احتداء
( ehtedā' ) م. ع. احتدى الليل النهار: تابع گرديد شب روز را.
احتداد
( ehtedād ) م. ع. احتد عليه احتدادا. خشم گرفت بر او. و احتد فلان من الغضب. تيز شد خشم فلان. و احتدت السكين: تيز گرديد آن كارد.
احتداف
( ehtedāf ) م. ع. گرفتن. و ربودن. و بريدن جامه و پوشاك.
احتدام
( ehtedām ) م. ع. احتدم عليه غيظا: دندان سائيد بروى از خشم.
و احتدمت النار: زبانه زد آن آتش. و احتدم النهار: سخت گرم شد روز.
و احتدم الدم: بسيار سرخ گرديد خون تا مايل بسياهى شد.
احتذاء
( ehtezā' ) م. ع. نعلين برپاى كردن. و بكسى پى بردن. و احتذى مثاله:
برنهاد وى كار كرد.
احتذار
( ehtezār ) م. ع. پرهيز كردن.
احتراب
( ehterāb ) م. ع. با يكديگر كارزار كردن. و ربودن يكى مال ديگرى را.
احتراث
( ehterās ) م. ع. احترث احتراثا. كشت كرد. و كسب نمود.
احتراز
( ehterāz ) م. ع. احترز منه احترازا. پرهيز كرد و خويشتن را نگاه داشت از آن.
احتراز
( ehterāz ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - پاساد و پرهيز و اجتناب. و احتياط.
و نبناد و امتناع.
احتراس
( ehterās ) م. ع. احترس احتراسا: دزديد. و احترس منه.
خود را پاس داشت از آن.
احتراش
( ehterāc ) م. ع احترش الضب: شكار كرد سوسمار را. و احترش لعياله: گرد آورد براى عيال خود نفقه از وجوه مكاسب.
احتراص
( ehterās ) م. ع. احترص احتراصا: آرزومند شد. و كوشش نمود.
احتراف
( ehterāf ) م. ع. احترف احترافا: صاحب پيشه شد.
احتراق
( ehterāq ) م. ع. احترق احتراقا: سوخته شد. و احترق الفرس فى عدوه: سرعت نمودن آن اسب در دويدن.
احتراق
( ehterāq ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - سوختگى. و باصطلاح هيئت نهان