اجرد: مرد بىموى. ج: جرد. الحديث:
اهل الجنة جرد مرد. و فرس اجرد:
اسب كوتاه و تنك موى - و هو مدح للفرس - و يوم اجرد: روز تمام. وا. نره. و نرۀ ستور. و پشت. و رمى على اجرده (مجهولا) اى على ظهره. و الا جرد ا خ.:
نام كوهى در عربستان.
اجرد
( ejredd ) و ( ejred ) ا. ع.
گياهى كه در بيخ غارچ رويد و بدان به غارچ پى برند.
اجردان
( ajradāne ) ا. بصيغۀ تثنيه ع. دو درخت پوست كنده. و دو شاخۀ خرما بن. و دو ماه. و يا دو روز. و ما رايته منذ اجردان: نديدم او را در مدت دو روز يا دو ماه.
اجردة
( ejreddat ) ا. ع. يك گياه اجرد.
اجرذ
( ajraz ) ص. ع. آنكه در رفتار پيش پايها را نزديك گذارد و پاشنهها را دور.
اجرش
( ajrac ) ص. ع. نيم كوفته و درشت.
اجرع
( ajra' ) ا. ع. ريگ هموار نيكو.
و گياه آسان گذار. و زمين درشت كه بريگ ماند و ريگ تودهاى كه هيچ نرويد بر وى و ريگ تودهاى كه در يك جانب گياه و در يك جانب سنگريزه دارد.
اجرعباب
( ejre'bāb ) م. ع. بر زمين افتادن.
اجرعنان
( ejre'nān ) م. ع. اجرعن اجرعنانا: ميل كرد. و جنبيد. و بيك بار افتاد - مقلوب ارجعن.
اجرمزاز
( ejremzāz ) م. ع. اجرمز اجرمزازا: منقبض و گرفته شد. و فراهم گرديد بعض آن بسوى بعضى. و گرد آمد بجائى و سپسا رفت و گريخت. و اجرمز الليل گذشت و تمام شد شب.
اجرنباء
( ejrenbā' ) م. ع. بىتكيه خواب كردن.
اجرنثام
( ejrensām ) م. ع. اجرنثم اجرنثاما: از بالا به نشيب افتاد. و فراهم آمد. و لازم گرفت جاى را.
اجرنماز
( ejrenmāz ) م. ع. گرد آمدن بجائى. و اجرنمز لوحشى اى انقبض و اجتمع.
اجرهداد
( ejrehdād ) م. ع. اجرهد اجرهدادا: شتافت. و اجرهد المطر: پيوسته و مستمر گرديد باران. و و اجرهدت الارض: بىگياه گرديد آن زمين. و اجرهدت السنة: سخت گرديد آن سال.
اجرى
( ajri ) ع. ج جرو.
اجرى
( ejriy ) ا. ع. روش و عادت.
و وكيل و رسول.
اجريا ( ejriā ) و اجرياء
( ejriā' ) ا. ع. روش و عادت و خو. و طبيعت.
اجرياء
( ejriā' ) ج ع. جرى و جرىّ.
اجرئباب
( ejre'bāb ) م. ع. اجرئب اجرئبابا: دراز كرد گردن را تا بنگرد.
اجرية
( ajriat ) ع. ج جرو.
اجرية
( ajriyat ) ا. ع. روش. و عادت و خو. و طبيعت.
اجرئشاش
( ejre'cāc ) م. ع. اجراش اجرئشاشا: فربه شد جسم او پس از لاغرى. و اجرأشت الابل: پر شد شكم شتران. و فربه شدند.
اجزا
( ajzā ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - پارهها و قسمتها و بخشها. و جزئها.
و داروها و دواها. و مصالح. و معدنيات.
اجزاء
( ajzā' ) ع. ج جزو.
اجزاء
( ejzā' ) م. ع. چون مهموز باشد بىنياز كردن. و دسته كردن كارد و مانند آن. و پيچيده شدن گياه چراگاه. و دختر زادن زن. و حق گزاردن. و مكافات كردن از چيزى. و اجز الابل بالرطب عن الماء: بسنده كنانيد شتران را از آب بعلف.
و اجزءه الشيئى: كفايت كرد او را آن چيز. و اجزء الخاتم فى الاصبع:
داخل كرد انگشترى را در انگشت. و قولهم:
او جزات عنك شاة اى قضت. و اجزات عنك مجزء فلان و مجزء فلان و مجزءته او مجزءته اى اغنيت عنك مغناه و كفيت كفايته. و چون يائى بود يق اجزى كذا عن كذا: نايب غير كافى وى شد. و اجزى عنه مجزى فلان او مجزى فلان و مجزاته او مجزاته: بىنياز كرد از آن. و اجزى السكين: دسته كرد كارد را. و نيز اجزاء:
ادا كردن خراج و ماليات.
اجزار
( ejzār ) م. ع. جزوه شاة: داد او را گوسپند تا ذبح كند و كذلك اجزره الجزور. و اجزر البعير: بهنگام آمد آن شتر كه آن را بكشند. و اجزر الشيخ:
بوقت مردن رسيد آن پير. و اجزر النخل:
بوقت چيدن خرما رسيد خرما بن.
اجزاع
( ajzā' ) ع. ج جزع.
اجزاع
( jezā' ) م. ع. اجزعه:
ناشكيبا كرد او را. و اجزع جزعة او جزعة: باقى گذاشت بقيه را.
اجزال
( ejzāl ) م. ع. ريش كردن پالان كوهان شتر را. و بسيار دادن. و اجزلت له من العطاء اى اكثرت له.
اجزل
( ajzal ) ص. ع. شترى كه دو شش ريش بود ج: جزل.
اجزم
( ajzām ) ص. ع. بينى بريده.
اجزن
( ajzan ) ع. ج جزن.
اجساد
( ajsād ) ع. ج جسد ( jasad ). و ذوات الاجساد ج ا.: باصطلاح نجوم برج